تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را در غربت این آسمان و زمینِ بی درد، دردمند میدارد و نیازمند بیتاب یکدیگر میسازد، دوست داشتن است ... و من در نگاه تو ... ای خویشاوند بزرگ من ... ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت ... شوق فرار پدیدار ... دیدم که تو تبعیدی این زمینی ... و اکنون تو با مرگ رفتهای، با مرگ! و من ...اینجا ... تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس ...گامی به تو نزدیکتر میشوم ... و ... این زندگی من است ...
جاده
تابلوی نیمه تمام
جادهای بی انتها
تک صندوقچه پستی
کنار جاده
آسمان آبی
با ابرهای پاره پاره
تصویر کوچکی از دگرگونی من!!!
هیچوقت نشد که این تابلو رو تموم کنم، چرا؟! نمیدونم. فقط میدونم که یه جایی تو همین تابلوی نیمه کاره و یا بهتره بگم تو همین جاده ی نیمه تمام و به نظر خاکی که الان دیگه اونقدر خاک روش نشسته که واقعاً خاکی شده، یه قسمتی از وجودم رو گم کردم. قسمتی که هنوز نتونستم پیداش کنم.
یادته، تو خیلی دوست داشتی تابلوهای نقاشی منو ببینی، خیلی. این بود که تصمیم گرفتم یک تابلو برای تو بکشم، برای خونه تو که پر از خاطرات من و تو بود. اما ...
الان مدتی است که روی یه سه پایه، گوشه اتاقم داره خاک میخوره و فقط نگاهم میکنه. اونقدر انتظار کشیده که دیگه حتی به چشمم هم نمییاد! دیگه به نگاهش، وجودش، انتظار و تحملش و یا شاید بهتره بگم به نیمه تمام بودنش عادت کردم!
همه چیزش تموم شده بود، آسمونش، دشتش، درختاش، سبزههاش، حتی صندوقچه چوبی پستش که من رو یاد تنهایی و چشم انتظاریهای بینهایتم میاندازه! دیگه داشتم تو ذهنم به دنبال بهترین دیوار خونهات برای گذاشتنش میگشتم تا همه ببیننش. حتی براش یه قاب قشنگ چوبی، عین صندوقچهاش سفارش داده بودم. ولی جاده ش ...!
تو همه این تموم شدهها خط نیمه کجی از یه جاده گنگ و بیانتها بود که هیچوقت تمومش نکردم. جادهای که من رو به یاد مسیر زندگی خودم میاندازه.
یه جاده ناتموم، یه صندوق پست چوبی وسط یه دشت سبز با یه سقف از آسمون آبی و تکههای ابر نیمه رنگین از آفتاب، سایههایی از درختان دور که خطی از فاصله بین وسعت سبز زمین و ژرفای آبی آسمون میسازن و ..... جاده تو همین خط مبهم گم میشه ..... چرا نتونستم این جاده رو تموم کنم؟! ....... اگر تموم میشد حتماً هر روز مسافرهای زیادی ازش رد میشدن ... اونوقت میشد ازشون پرسید آخر این جاده به کجا میرسه. اگر تموم میشد حتماً هر روز پستچی با دوچرخهاش میومد و صندوقچه رو با نامههاش از تنهایی و انتظار خلاص میکرد. اگر تموم میشد ..... چرا نتونستم این جاده رو تموم کنم؟!
نمیدونم چرا، ولی هر وقت چشمم به این تابلو میفته، بی اختیار هزاران چرا تو ذهنم شکل میگیره. هزاران چرا که حتی برای یکیشون هم نمیتونم جوابی پیدا کنم. چراهایی که تمام وجودم رو ذره به ذره براشون خرد میکنم، میگردم و در نهایت میفهمم که پاسخشون رو با یه قسمتی از وجودم یه جایی تو همین جاده گم کردم. بعد فقط من میمونم و یه دنیا آه و حسرت و ابهام، من میمونم و یه دنیا درد و .....!
آخه ... میدونی چی داره منو مثل خوره میبلعه؟
اینکه همه چیز مثل قدیمها سر جاشه ... همه ی اون خاطرات، ابرها ... آسمون آبی ... درختهای خوشرنگ ... جاده ی مبهم ....
اما فقط یه چیز ...
... تو نیستی!
تو نیستی!
آه ...!
باز که به تابلو نگاه میکنم، باز به یاد تو میافتم. یادته؟ هر روز که میآمدم به دیدنت، منو بغل میکردی و با لبخند و سلام خاص خودت خوشآمد میگفتی و مینشوندیم کنار خودت، بعد شروع میکردی به پذیرایی ... بعد هم دوباره مثل یه بچه روی دست بلندم میکردی و مینشوندی روی پات و موهامو نوازش میکردی... اما وقتی تو بغل تو به اتاقت قدم میگذاشتم، با اینکه تمام اثاث اتاقت فقط شامل یک تخت و یک تلفن و یک فرش بود، اما من آنقدر مست و شاد بودم که همهاش برام از قشنگترین دکوراسیون هم زیباتر مینمود. دلباخته همین سادگی و بیتجملی بودم ... و همیشه با خودم فکر میکردم اگر اون تابلو رو روی دیوار این اتاق نصب کنم، هر روز توی فضای سبز جنگل تابلو، چشم بروی خورشید باز میکنی و دلت شاد و پرنور میشه!
چند بار ازم خواسته بودی نقاشیهام رو برات بیارم. ولی من داشتم برای خودت یک تابلو میکشیدم تا سورپریزت کنم، دلم میخواست یکروز به درخواستت عمل میکردم و بالاخره این تابلو رو برات میآوردم تا با تو به جاده مبهمش قدم بگذاریم و زیر اشکهای روان ابرهای پاک و مخملی رنگین قدم بزنیم و گاهی پا به پای ابرها بگرییم و دست در دست هم بریم به سمت نور و روشنایی !
ولی فرصت نشد و تو رفتی و باز وقت رفتن فراموش کردی که جاده رو با خودت ببری ..... و حالا!
دیگه نه تو هستی و نه جادهای ...
امروز وقتی باز چشمم به تابلو افتاد بیاختیار یه قلم مو برداشتم و روی تمام سبزیهای دشتش خط قرمز کشیدم. صندوق پستش رو با رنگ سیاه پاک کردم و آسمونش رو ... دلم میخواست بارونی باشه، بارونی! .... حالا دیگه همه چیز این تابلو با جاده نیمه تمامش سازگاری داره، حتی خاکهای نِشسته روی کل سطح جاده! حالا دیگه هیچ چیز مثل قبل نیست! حالا دیگه اونقدر خطهای کج قرمز و سیاه رو این تابلو هست که خطِ خاکی جاده نیمه تمام من توشون گم شده. حالا دیگه این تابلو پر از جاده است، جاده هایی که هیچکس صندوقچه پست من رو نمیتونه توشون پیدا کنه، جادههایی که هیچکس آبی آسمون من رو نمیتونه توشون ببینه، جادههایی که آخر همشون گنگ و ناپیداست. حالا دیگه هرکس به تابلو نگاه کنه هزاران چرا به سراغش میاد، چراهایی که هیچ جوابی نمیتونه براشون داشته باشه. حالا دیگه وقتی بهش نگاه میکنم هیچ درد و ابهامی تو وجودم شکل نمیگیره! فقط تصویر کوچکی از دگرگونی خودم رو میبینم و ..... باز نگاهش میکنم، حالا دیگه حتی یاد تو هم نمیافتم، یاد تو هم نمیافتم ...
عزیزم! ... مینویسم ... اما .... تو باور نکن!
سلام
جاده....
نمی دونمچی بگم.اما جاده جاییهکه بدون مسافر معنی نداره.نامه زیبایی نوشتی.امیدوارم به هدفت برسی..
سلام عزیزم...واقعا نوشته هات رو دوست دارم مرسی که بهم سر میزنی..میدونی اگه مسافر نبود جاده به هیچ دردی نمی خورد حتی خلق خاطره های داغ عاشقانه؟
سایه عزیز سلام
عشق مامثل یه جاده ،ما دوتامثل مسافر
روی این جاده میرفتیم ،من وتومثل دوعابر
روی این جاده میرفتیم همه جا شونه به شونه
که مبادا یکی ازماخسته تو جاده بمونه
من میگفتم که مباداگم بشیم ،دنیابزرگه
هرجایک شعله ببینیم شعله ی چشمای گرگه
خنده هامون همه باهم ،گریه هامون همه باهم
تومیگفتی که تمومه قصه ی حسرت وماتم
اما از آخر قصه کاشکی اول خبرم بود
بادل سنگی که داشتی گرگ من همسفرم بود
حالا تو جاده غربت یکیمون تنها نشسته
مینویسه روی جاده،آه از این عشق شکسته
توبه آخرش رسیدی،واسه من اول راهه
واسه تو جدایی آسون،واسهمن مثل یه چاهه
آخر قصه همینه،قصه ی عشق شکسته
یکیشون رفته رسیده ، یکی روجاده نشسته
سلام عزیز دلم
همچان از خدا میخواهم
که تو اونو فراموش کنی
برای همیشه
از بیم وامیدعشق رنجورم آرامش جاودانه میخواهم
برحسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه میخواهم
پابرسر دل نهاده میگویم بگذشتن ازآن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه زجام زهر بگرفتن از بوسه ی آتشین اوخوشتر
پنداشت اگرشبی به سرمستی دربستر عشق او سحر کردم
شبهای دگرکه رفته ازعمرم دردامن دیگران به سرکردم
دیگرنکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را
شاید که چوبگذرم ازاویابم آن گمشده شادی وسرورم را
آنکس که مرانشاط ومستی داد آنکس که مرا امیدوشادی بود
هرجا که نشست بی تامل گفت او یک زن ساده لوح عادی بود
میسوزم ازاین دوروئی ونیرنگ یکرنگی کودکانه میخواهم
ای مرگ ازآن لبان خاموشت یک بوسه ی جاودانه میخواهم
رو،پیش زنی ببر غرورت را کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ ودردمندت را بامهر به روی سینه نفشارد
عشقی که تورا نثار ره کردم در سینه ی دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که برلبانت افشاندم سوزنده تر آذری نخواهی یافت
درجستجوی تو ونگاه تو دیگر ندود نگاه بیتابم
اندیشه ی آن دوچشم رویایی هرگز نبرد زدیدگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ی دیدار دنبال تو دربدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل دیوانه وبی خبر نمیگردم
در ظلمت آن اتاقک خاموش بیچاره ومنتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمیدوزم وان آه نهان به لب نمی رانم
ای زن که دلی پرازصفا داری از مرد وفا مجو،مجو هرگز»
«او معنی عشق رانمی داند راز دل خود به او مگو هرگز
دیگر هیچ رد پایی از احساس
بر تن جاده عشق
باقی نمانده است
به تفسیر جدایی رسیده ایم
بی باور و خسته
از عشق رنجیده ایم
می گویند ،
هر که از وادی عشق گذر کرد
از سنگ ناله شنید
و از ستاره ،
هق هق گریه
گریه کن
من هم باتو
می گریم
عشق به یک زن
زنی را در قلب و روح خود جای دادن.
زنی را تا حد پرستیدن خواستن.
او را که نتوانی دید که مرد دیگری حتی او را در افکارش لمس کند.
زنی که وارث خود را از او آرزو داری.
زنی که نه برایش بمیری بلکه برایش زنده بمانی.
زنی که میتواند بهترین رفیق تو باشد.
اوست که بدنش را با تمام سلولهای بدنت میخواهی.
آن که هر چه گفت فهمیدی و هرچه گفتی سعی در فهم آن کرد.
زنی که تحمل دوریش مثال تحمل از دست دادنش می ماند.
زنی که روحت را نوازش میدهد و اشکش قلبت را میخراشد.
به چنین زنی عشق میورزی.
تقدیم به دوست خوبم سایه جان.
سلام
خوبی ؟؟
آخ جون نظر اوللللللللللللللللل
متن خوشکلی نوشتی
آپ می کنی خبرم کن
من آپ هستم
ممنون میشم به کلبه حقیر من سری بزنی
قربونت
تا بعد بای
دومممممممممممممم
پستت خیلی با حاله
سلام. ممنون. مثل همیشه عالی!
چشمک زند به بخت سیاهم ستاره ای
داده ست روشنی به شبم ماهپاره ای
ای ماه شبفروز ز من درگذر که من
از خلق روزگار گرفتم کناره ای
دشتم فریب خورده ز هر ابر تیره ای
یا چوب خشک سوخته از هر شراره ای
بگذار مست باشم کاین درد کهنه را
جز با می کهن نه علاجی نه چاره ای
از من تو درگذر
ه دگر در خور تو نیست
مردی دلش ز تیغ جفا پاره پاره ای
هیچم خطا نبود و دلم را شکست و رفت
دامن کشید از چو من هیچکاره ای
سنگ صبور طاقت اندوه من نداشت
درهم شکست از غم دل سنگ خارهای
سلام
شاید بخونه شاید هم نه
شاید بیاد شاید نه
شاید ... شاید .. شاید
تا کی در گذشت هایم
حسرت را نوشته ایم
پا درگلی از اشک غم
گلی که با شک سرشته ایم
سایه جونم سلام
خیلی وقت بود که نمی تونستم بیام این جا
مرسی که خبرم کردی.
بازم یه شاهکاره دیگه...
نمی دونی چه جوری زیرو روم می کنی.
آهنگ بلاگت هم محشره
تلاش می کنم اگه بلت باشم کشش برم با اجازه!
...................................
اما فقط یک چیز
تو نیستی...
...
و وقتی هستی هم آن قدر سردی که
بودنت هم جای خالی ات را پر نمی کند.....
.........
سایه باورت می کنمممممممممم
ما می نویسیم پس زنده ایم
باورت دارم
و دلم بی هوا تنگته.........
سلام
مرسی که اومدی وبلاگم بازم بیا
بای
در شکوه چشمت ... میتوان باور کرد ... سکه ماه شکوهی دارد ... میتوان باور کرد ... دو چشم من باران زاست
رخصت
سلام سایه جان
ممنون که بهمون سرزدی
سعی کن تو اینروزایی که شادی از آسمون می باره شاد باشی و خوشحال و دلتنگی ها رو فراموش کنی
راستی عیدت هم مبارک
سلام
ما انسانها با تکرار شرایط سخت و طاقت فرسا به هر نوع شرایطی عادت میکنیم و آنرا یک امر عادی تلقی میکنیم ...شاید این یکی از بهترین هدیه های پروردگار باشد تا بتوان ناملایمات زندگی را آسان تر تحمل کرد...
پنجره را به پهنای جهان می گشایم
جاده تهی است
درخت ، گران بار شب است
ساقه نمی لرزد ،
آب از رفتن خسته است
تو نیستی
نوسان نیست ؛
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست و دره ها ناخواناست
آری !
می آیی ، شب از چهره ها بر می خیزد
می روی ، جوشش چشمه می شکند
چشمانت را می بندی ...
ابهام به علف می پیچد .
سیمای تو می وزد و آب بیدار می شود
می گذری تا آیینه نفس بکشد
جاده تهی است
من ، تنها می روم
می شنوی ؟ تنها !
تو ؛
باز نخواهی گشت
و من دیگر چشمم
به راه تو نیست
نیست
نیست
...
مثل همیشه زیبا بود ...
وقت کردی به منهم سر بزن و خوشحالم کن ...
موفق باشی
سایه خانوم سلام..
به روزم./
ای امیدی که مرا غیر تو مقصود نبود
پیش بی تابی من ، آمدنت زود نبود
تا که بیگانه به راز دل ما پی نبرد
کاش چشم من وچشم تو غم آلود نبود
یار شیرین لب من گفت به هنگام وداع
لحظه ای تلخ تر از لحظه بدرود نبود .
سایه کجایی؟ به من سر نمیزنی
در دیاری که
دل مردمش
از شک به هم لبریز است،
در دیاری که
گل زینتی اش خشخاش است،
پونه بودن سخت است!..
در دیاری که
همه دزد و دغل باز و
ریاکار و کثیفند،
همه بی همه چیزند،
همه ابلیس اند،
آن که از عشق سخن می گوید،
بوف نفرین شده ای،
بدبخت است!
سخت است!
سخت است....
سلام سایه عزیز
مطالبت مثل همیشه زیبابود منتظر تزیین وبلاگم با نظرت در مورد شعر جدیدم هستم
شاد باشی
سلام.قشنگ و عاشقانس.اما اگه در این رابطه، یعنی روابط پسر ها و دختر ها سوالی داشتین، در وبلاگ رابطه مطرح کنید و جواب بگیریدrelationship.co.sr
سایه جان سلام:
به روز هستم . خوشحال میشم یه سری بزنی.
شاد باشی.
من اینجام...هورااااااااااااااااااا
بالاخره باز شد...وای عسل من دلم یه عالمه واست تنگه
بی نهایت سپاس ... تنها همین می توانم بگویم .
اما بذار یه اعتراف کوچیک هم بکنم ... بدهی های من به شما داره زیاد میشه.
تازه داشتم به درگاه این خانه آشناتر می شدم که آن سفر خودم به چین پیش آمد و کمی دور شدم ... و بعد هم که آمدم این سفر پدر به جهان دیگر ، نفسم را بند آورد و باز هم دور ماندم... اما اینبار قول میدم که زیاد بیام و سر بزنم و بدهی هایم را هم جبران کنم . و شاید بدهی های آن رفیقم هم من بپردازم. قول میدم لطف شما را جبران کنم...
باز هم سپاس ... سپاس.
سلام سایه عزیز
خوبی؟
ببخشید که مدت نسبتا طولانی بهت سر نزدم
امیدوارم شاد و سلامت باشی
قربانت
اینقدر کمت دارم که خدا می دونه....اینقدر هم سرم شلوغه که...دیشب اردی رو دیدم...بهت گفت؟ راستی شماره ات افتاده بود.نبودم ببخشید...
وای قربونت برم سایه...چقدر دوستت دارم..چقدر برات حرف دارم...مرسی که اومدی...بهشتمی..
هجرانم رو دیدی بگو خیلییییییییییی دل تنگشم...خب؟فدات
چقدر خسته ام
خسته از بودن
و نوشتن (که شوخی ِ بیجایی است )
در سرزمین ِمشدی نقی ها...
عمه قزی ها...
مشدی تقی ها...
* سایه یه چیزی بگوژ
فحشم بده دعوام کن اما
این قدر ساکت تنبیهم نکن
سلام سایه ی عزیز
مدتی درگیر جابجایی منزل بودم ... شرمنده اگه بهت سر
نزدم ... جاده تموم نمیشه ... همسفر لایق بایدت ... مثل
همیشه آرزو میکنم بتونی صفحه تازه ای از عشق رو
بخونی ...
سلام سایه عزیز
نوشته هات مثل همیشه زیباست آهنگ وبلاگتم خیلی قشنگه
منتظر تزیین وبلاگم با نظرت قشنگت هستم
سلام و درود و سپاس
فقط می تونم بگم که خیلی عالی بود.....
چند وقتی بود که متن به این زیبایی نخوانده بودم و امروز
خیلی احساستم جان گرفت....
ممنون که بهم سر زدی آبجی...
راستی اگه اجازه بدی یه لینک به وبلاگم اضافه کنم...
خجسته و رستگار
بدرود و در پناه عشـــــــق
سلام سلام
زیبا بود خیلی زیبا
وبلاگ زیبایی داری
در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من
در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم
سایه خانوم به روزم./
سلام سایه جان
حالت چطوره ؟
ما سر نزنیم که شما هیچ سراغی نمی گیری
ژست اندفعه ات کامل تو صفحه نمیاد از اول خطوط کمیش نمفتاده لطفا درستش کن تا بتو نیم کامل بخونم .
موفق باشی
سایه دارم دیوووووونه می شم به خدا
می خوای منو بکشی؟؟؟؟؟
آب میخواهم سرابم مدهند ... عشق میخواهم عذابم میدهند
...
رخصت
سلام خانم
نوشته شما بسیار زیبا بود بعد از مدتها متن زیبایی رو خوندم
[تحسین]
نمی بخشمت .... بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... .. بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی
مطلب نوشتم که می خوام خوب بخونیش
اگه حرف دل تو هم هست بهم بگو خوشحال میشم
شرمنده اگه دیر سر میزنم
در روز من 4 ساعت بیشتر وقت استراخت ندارم
شبهام که می رم کارخونه برای همین خیلی دیر
میام منو تنها نزار
سلام سایه جون
خوبی ؟؟
من چرا بهت سر نزنم
چند تا نظر بالا رو بیبن
منو پیدا می کنی
ممنون که بهم سر می زنی
قربونت
تا بعد بای
سلام بهترینم
عزیزم
آرامش دل کوچولوم
چند روزیه یه جوریم سایه...پر از تردیدم...خستمه...نا امیدم..بغضمه اما بی اشک...نفسم می گیره...بی دلیل!
چقدر تو نازی آخه گل من...وای که خوندن کامنتای تو چقدر لذت بخشه.چقدر می خوامت که ببینمت اما نمی شه...درسام عقبه سایه...بی احساس شدم جوجو...خیلی سردم...خیلی...دیشب تا صبح لرزیدم از سرما....
خنده ام بس تلخ است
ناگریزم زنده!
درد عشقی بر دوش!
مهر شخصی بر دل!
می بوسمت عاشق ترین...خدایا هیچ وقت دوستامو ازم نگیر...
راستی خیلی خوشحال شدم که صداتو شنیدم...عالی بودی...مثل همیشه...
سلام ...
جاده ...
من فکر کنم جاده یه راهیه که ما آدما هیچ وقت ازش لذت نمی بریم ...
همیشه به امید رسیدن توش قدم می ذاریم ...
یعنی فقط فکر هدفیم فقط آینده ... زیبایی هایی که تو راه می تونیم ازش لذت ببریم رو نمی بینیم ...
خیلی بلاگ زیبایی دارید ...
نامه زیبایی بود ...
خوشحال می شم به بلاگ منم سر بزنید ...
یه تولد کوچولو توشه ...
منتظرتم ...
آرزومند آرزوهایت ...
نازنین
سلام مهربون!
از جاده ای حرف میزنی که دلت میخواد ته داشته باشه ولی عزیز اگر جاده عشق ، انتها داشته باشه که دیگه جاده عشق نیست ... من جات بودم شاید تابلو رو تموم میکردم ... همونجور که شروع کرده بودی ... رنگهای سبزش و قهو ه ایش رو شفاف تر میکردم ... شاید هم جادش رو طولانی تر و صندوق پست رو هم میگذاشتم یکم نزدیکتر و بعد میرفتم توش ... قشنگترین جایی که میتونستم باشم بدون هرگونه تجملات و ....
یاحق!
سلام به سایه ی عزیز :
مثل همیشه زیبا بود
واقعا به طرز تفکرت یه آفرین می گم .
این نوشته ی تو تونست منو وادار کنه که تا تهش برم
هر چقدر که جلوتر می رفتم دلشوره ی تموم شدنش رو داشتم
سایه جان واقعا زیبا بود
راستی منم آپ کردم
اگه خواستی پیشم بیا
سایه جونم؟اومدم بگم که آپ کردم...کلی دوستت دارم...کلیم برات حرف دارم...ماچ ماچ من یادت نره...بووووووووووووس
دورود
ببخشید باز هم دیر رسیدم ....
البته ببخشید که با یه اسم دیگه اومدم
***
سایه ام هم ترک مرا گفته است
در این بیابان پر زوحشت
سایه هم از ما گریزان
از سوزش افتاب و گرمی زمین...
***
راستی وقت کردی اهنگ وبلاگ رو هم گوش بده
بدرود
سلام سایه عزیز:
چند وقتی است که ازت خبری نیست ( البته در وبلاگ من ! )
گرچه این سومین کامنتی است که برایت مینویسم.
خیلی کنجکاو بودم که نظرت راجع به اون نوشته ؛ عشق به یک زن ؛ در حالی که درباره اش صحبت کرده بودیم را به عنوان یک زن عاشق بدونم ولی مثل اینکه هنوز فرصت آن را پیدا نکردی که یک سری به من بزنی.
راستی چرا از کارهای نقاشیت تو وبلاگ درج نمیکنی تا ما هم از اونها لذت ببریم؟
********************
وقتی که دستهایم را با گرمی دستش گرم کرد .
و آن گرمای غریب و دور.
وقتی میگریست،
از روح اسیری میگفت که انگاری قرنها پشت میله های هستی گرفتار است.
به خود آمدم.
خود را در آیینه پرده اشکهایش شناختم.
روحی دیدم اسیر در پشت دیوارهای طویل که از جنس اعتماد و عشق بود.
خود را شناختم و راه فرار از اسارت را نیز.
دوستدار تو.
سایه جان سلام
وبلاگ زیبا و جالبی داری
خوشحال میشم به من هم سر بزنی
آرزومند آرزوهای شیرینت میلاد
سلام سایه جان
این جاده به کجا میره /!
اصلا جاده ای هست ؟!
به روزم با یه دنیا تلخی ...
خیلی وقته که پیشم نمی آی
بیا و با اومدنت از این جهنم خلاصم کن
سلام سایه جان
این جاده به کجا میره ؟!
اصلا جاده ای هست ؟!
به روزم با یه دنیا تلخی ...
خیلی وقته که پیشم نمی آی
بیا و با اومدنت از این جهنم خلاصم کن