سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

هدیه تولد ...

 

 

 

 

ازم پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو ؟ من گفتم زندگیمو .اون هم ناراحت شد و

 

برای همیشه از پیش من رفت.

 

 

اما هیچ وقت نفهمید که اون خودش تمام زندگیم بود !!!

 

 

سلام زندگی من!

این وبلاگ را بنام تو آغاز می کنم! یاد لحظه لحظه با تو بودن خاطرات سنگینی است که

شانه هایم را تاب تحملش نیست. یاد سالروز تولدم .... آخرین روز دیدار تا کنون ...

روزی که تو به من استثنائی ترین هدیه تولد را با یک شاخه گل سرخ تقدیم کردی.

هدیه ای که دیگر هرگز یادت را فراموش نکنم ! و تو چه زیرک بودی!! ...

... که میدانستی درد این داغ جدایی که درست در روز تولدم بر دلم گذاشتی،

هرگز از خاطرم نخواهد رفت!

از هدیه ات سپاسگزارم فریب شیرین من.

یادت هست اولین روزهایی را که با هم شروع کردیم؟

تو شعر محبوبت را با خط خوش بر روی سربرگ شرکتت برایم نوشتی و به من تقدیم کردی ...

نمی دانستی آن را روزی برای خودت خواهم سرائید!

 

 

« گیاه تنها »

 

  گل من پرنده‌ای باش و به باغ باد بگذر

 

  مه من شکوفه‌ای باش و به دشت آب بنشین

 

  گل باغ آشنایی           گل من کجا شکفتی؟

 

که نه سرو می‌شناسد

نه چمن سراغ دارد؟

 

  نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی

 

  نه به شاخسار دستی            گل آتشین جامی

 

  نه بنفشه‌ای

 

نه جویی        

 

نه نسیم گفت وگویی

 

نه کبوتران پیغام  

 

نه باغهای روشن

 

  گل من ...... میان گلهای کدام دشت خفتی؟

 

به کدام راه خواندی؟ به کدام راه رفتی؟

 

  گل من تو راز ما را به کدام دیو گفتی؟

 

  که بریده ریشه مهر              شکسته شیشه دل

 

منم این گیاه تنها

 

به گلی امید بسته

 

  به امیدها نشستیم و به یادها شکفتیم

 

  به هزار وعده ماندیم

 

                        به یک فریب خفتیم ....

 

به یک فریب خفتیم !

نظرات 6 + ارسال نظر
شیلا سه‌شنبه 4 بهمن 1384 ساعت 12:38 ب.ظ

دوباره لیلی ،‌دوباره بیقرار ، مثل گردباد وحشی بیابانگرد چرخ می زنم و به گرد و خاک ، پیراهن خود را می سایم و می روم و می آیم ... میان مروه و صفای این بیابان بی انتها هروله می کنم و « عشق » تنها تندیس یک شعار کودکانه است که از ذهن جستجوگر من آویزان شده است !

کاش دنیا رنگش مثل قلب من سفید بود یا که سبز ! من همان مسافر اعتدال ربیعی تردید و هجوم هستم ... و امروز فاتح از نبرد خویشتن با خویشتن به سوی تو دست دارز کرده ام .... ببین مرا ! به خاطر دیدنت تمام لحظه های سوختن درآتش خشم و بیداد تو را به جان خریده ام ! عشق در خانه چشمان من مثل یک اشک حلقه زده است و من پیوسته می پرسم : « خانه دوست کجاست ؟ ..

خانه آنجاست که دلدار آنجاست....
اگر از من می‌پرسی، خانه دوست در مسیر سیلاب بی‌وفائیها ویران شده ...! باید دوست را دوباره یافت و خانه را دوباره ساخت .... اما با بتونهای عشق ناب!

venouse سه‌شنبه 4 بهمن 1384 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

Tavaloodet Moobarak

__*pst*____*pst*___*pst*_____*pst*pst*pst*______*pst*pst*pst*___
__*pst*___*pst*____*pst*____*pst*_____*pst*____*pst*_____*pst*___
__*pst*__*pst*_____*pst*___*pst*_____________*pst*______________
__*pst*_*pst*______*pst*____*pst*_____________*pst*_____________
__*pst*pst:X*______*pst*________*pst*pst*________*pst*pst*_______
__*pst*_*pst*______*pst*____________*pst*______________*pst*____
__*pst*__*pst*_____*pst*___*pst*_____*pst*__*pst*_______*pst*____
__*pst*___*pst*____*pst*____*pst*____*pst*____*pst*____*pst*____
__*pst*____*pst*___*pst*______*pst*pst*_________*pst*ps

کسری سه‌شنبه 4 بهمن 1384 ساعت 05:08 ب.ظ http://kasra2754.blogsky.com


ای عطر عاطفه
گفتی با شعر همسفر یادی
سفرت بی خطر !
منهم هنگامی که مرغان دریایی...
پروازشوخ وشنگ خود را می آغازند...
و گه گاه بر موج ، تن میسایند ...
سفر را در ذهنم تداعی میکنند..
سفری که آرزویش آسان است ..
وپروازش مشکل.

سیاوش شنبه 8 بهمن 1384 ساعت 02:14 ب.ظ http://fonix.blogfa.com/

سلام

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را

یه دوست چهارشنبه 26 بهمن 1384 ساعت 10:44 ق.ظ

شبی غمگین , شبی بارانی , شبی سرد

مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من می گفت تنهایی غریب است

ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

او هرگز شکستم را نفهمید

اگر چه تا ته دنیا صدا کرد

می گویند شیشه ها بی احساسند

اما وقتی بر روی شیشه بخار گرفته پنجره اتاقم نوشتم دوستت دارم

به گریه کردآرامی

venouse شنبه 27 مهر 1387 ساعت 09:25 ق.ظ http://www.venouse.blogfa.com

چون به دل داده ام و پس نگیرم عشقت

چون به دروازه عشقت نرسیده بویم،

از تو می خواهمت ای خوش مشرب

که ز پس این هنوز،

مرو از پندارم دور تر از این فرسخ.

باش با من،

باش در اندیشه ام و ده به دلم نوید با تو بودن.

تو می آیی.

تو می آیی و من میدانم که شکیبایی من پرسود است!

سود آن صبر و تحمل نفس گرم حیات بخش تو است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد