سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰!!!

آخرین حرفم با تو

آسمان ترک خورده

آینه شکسته

و طپش‌های هراسناک

در فاصله میان درد و مرگ

اینست تصویری روشن از دنیای تاریک من

ضجه من همه برای گریز از درد بود

در فاصله تاریکی و سرما

من در دردناکترین شبها

تو را به دعایی نا ممکن طلب کرده بودم

در هیچستانی که نه نور بود و نه گرما

من دستان و اطمینان تو را طلب کرده بودم

من خدا را به تو طلب کرده بودم

اما اینک فواره خونی که از آسمان یقین دلم جاریست

و صدای ناله‌های دعا ....

من ایمانم را از دست داده ام

من دعا را از دست داده ام

من عشق را از دست داده ام

در خلائی که نه نور هست و نه گرما

من خدا را نیز از دست داده ام

وقتی دیگه بهانه‌ای برای ماندن نباشه، ... وقتی دیگه ریشه اعتمادت خشک شد، ... وقتی دیدی هر کسی به نوعی تو رو به بازی گرفت و به ریشت خندید، ... وقتی دیگه نتونی نفس بکشی، ... وقتی قفسه سینه‌ات چنان ناتوان بشه که برای تحمل وزنه ی هر نفس، به جان کندن بیفته، ... وقتی ایمان پیدا کنی که حتی یک نفس برای تو کشیده نمی‌شه، وقتی تنها امیدت رو تو کیسه توکل به خدات بریزی و یکسال با خودت از این مطب به اون مطب به دوش بکشی و بعد یکباره با نظر آخرین پزشک، آخرین پناه، از دستش بدی، ... وقتی بدونی زندگی و آدمهاش چقدر پوچ، خنده‌دار، مشمئزکننده و فناپذیرند، ... وقتی دیگه نخوای زندگی رو، آدمها رو ... هیچکس رو ... وقتی حتی نخوای کسی زیر تابوت بی‌کسی‌ات رو بگیره... اونوقت تصمیم می‌گیری کوچ کنی!

بری به جایی که اگر ماندی، خودت باشی و خودت ... و اگر نماندی، باز خودت باشی و خودت!

به مناسبت تولدم

و بزرگ می‌شویم و شاید هم کمی بزرگتر، هنگامی که زمان به سرعت می‌گذرد و تجربه‌هایمان افزون می‌گردد و اندیشه‌مان نیز وسیع و آزادتر.

و به همان اندازه و گاهی هم کمی بیشتر کوچکتر می‌شویم، آنگاه که دنیای تفکرمان کوچک می‌شود و در عین حال احساس بزرگ بودن می‌کنیم.

وقتی به همه ی جهان بیندیشیم، می‌بینیم دنیای خودساخته‌مان چقدر کوچک است!!

آری وقتی همه را دوست بداریم بزرگ شده‌ایم!

وقتی که یادمان نرود همه چیز این دنیا قراردادی است و پایان پذیر.

حتی خودمان

که یکروز پایان می‌پذیریم.

راستی امروز بیست و ششم دی، روز تولد من است.

باید بروم خودم را با متر اندازه بگیرم تا ببینم چقدر بزرگتر شده‌ام.

و شاید متراژ خانه‌ام را

و قیمتی که بر روی لباسهایم فروشنده زده بود

و یا میز کارم را ...

و شاید بلندی تقدیرم را ...

یا بی‌مهریهای انسانها را ...

نمی‌دانم با کدام یک کمی بزرگتر شده‌ام؟!!

اما...

مهم نیست چقدر بزرگ شدم ... مهم این است که با همه کوچکی‌ام فهمیدم :

نه زندگی، نه عشق، نه آدمهاش، نه دارائیها، نه این آسمون آبی دودزده، نه خاک وطن، نه غربت، نه تنهایی، نه دوست و آشنا، نه حتی تو ... دیگه هیچکدوم، آرامش بخش نیست! دیگه هیچکدوم بهانه‌ای برای ماندن من نیست... نیست!

میرم به جایی دور ... جایی که نه آدمهاش رو بشناسم ... نه عشقشون رو ... نه خاکش رو ... جایی که هیچکس نباشه ... هیچکس ... حتی تو!

راستی ... برای تولدم نیستم و تو باز، آخرین فرصت تبریک و خداحافظی رو از دست دادی!!!

خداحافظت!

نظرات 193 + ارسال نظر
دوست سایه سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 06:19 ب.ظ

سلام به همه دوستان عزیز سایه

سایه جان از امشب به سفر می روند
خدا پشت و پناهش (زبون)
و چون دیگه وقت نداشتند (چشمک)
من متنی رو که آماده کرده بودند
تو وبلاگ گذاشتم
و از همین حالا
تولدش رو که روز 26 دیماه هست
تبریک می گم (ماج ، ماچ و ...)
اما قراره از اونور آب مرتب نظرات شما رو بخونند
و من مطمئنم که ما می تونیم دوباره سایه جان رو برگردونیم
اینور آب (پیش خودمون)

ونوس سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 06:33 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

تولدت مبارک

چند سال پیش تویه همچین روزی خدا یکی از مهربون ترین فرشته هاش رو فرستاد روی زمین
فرشته ای که با نگاه مهربونش دلا رو گرم می کرد ...
و با خنده هاش زندگی رو شیرین ...
وقتی خدا تو رو خلق می کرد چه باحوصله بود ...
چقدر وقت گذاشت تا بهترین بنده اش رو بدنیا بیاره ...
انگار هر چی مهربونی تو دنیاس در تو خلاصه می شه ...
و من به دوستی با تو افتخار می کنم ...

سفر به خیر عزیزم

someone سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 06:36 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com/


چرا انقدر سرد ؟ چرا نا امید ؟
شاید اشتباه می کنم .....
راستی تولدت مبارک
پس بادکنکهات کو ؟ چرا شاد نیستی ؟ .....

********************
موفق و امیدوار به زندگی باش ...
دنیا زود چهرش را تغییر میده ....

کاوه سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 07:18 ب.ظ http://Daeezadeh.Blogsky.com

سلام.
وبلاگ خوبی دارید...
تولدت مبارک!

پیش من هم بیا...

نونوش سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.sampange.blogfa.com

سایه دلم گرفت.منم جوجو>سایه رفتی آن هم بی خداحافظی؟چه جوری دلت آمد ؟مگه من جوجوت نبودم؟واسه تولدت هدیه خریدم بی معرفت می خواستم پست کنم حالا از این لحظه به بعد این بسته می شه آیینه دق من.........
سایه دلم تنگ تر از همیشه است.کاش بودی .الان زنگ می زنم شاید هنوز نرفته باشی

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 دی 1385 ساعت 08:35 ق.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

سفرت بی خطر و خدا پشت و پناهت باشه ! برای بزرگ شدن باید رفت و کوچ کرد... ولی معنیش این نیست که حتما باید از خاک وطن دور شد... امیدوارم ایام به کامت باشه و بهت خوش بگذره و هیچوقت امیدت رو از دست ندی!... بدون که خدا تو وجود دلشکسته ها جا داره و خوش به احوالت !

یاحق!

***... farzaneh ...*** پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 08:16 ق.ظ

پشت سر خاطره هام

روبه روم یه جاده مونده

داغ این رفتن

بی تو دل خوشی هامو سوزونده

لحظه سفر رسیده

گویی یا بغض دوباره

چشمای من و تو

آسمون هم بی قراره

بذار خورشید نگاهت سایه سار من باشه

عطر دستای نجیبت کوله بار من باشه

اگه فرصتی نمونده مهربونم تو بمون

یه روزی میام دوباره

اینو از چشام بخون

تو بمون که خاطره هام بوی بارون بگیره

حس هم ترانه بودن تو دلامون نمی میره

دیگه بی تابی رو بس کن

هم صدای خوب من با یه خنده نازنینم غصه ها رو خط بزن

اگه این جاده هنوزم خط خیس فاصله است

نگو قصه مون تمومه

دیگه نمی شه دل بست

پشت ابرای جدایی آخرین ستاره باش

واسه این همیشه عاشق تنها راه چاره باش

اگه فرصتی نمونده مهربونم تو بمون

یه روزی میام دوباره

اینو از چشام بخون

هجران پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 10:00 ق.ظ http://www.hicran.blogfa.com

سایه اینا یعنی چی؟
این جوری می ری؟
با این که این رسم رفاقت نیست
با این که آدم بی سایه که دیگه آدم نیست
با این که دنیا دنیا دلتنگت می شم
امااااااااااااااااا
کافیه بدونم تو خوبی
تو جایی هستی که فکر می کنی باید باشی



سایه
دوستت دارم خیلی
یه روزی که میای
یه روزی شاید.....
منتظرت می مونم همیشه
مواظب خودت باش شیرینم

مهسا پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 04:59 ب.ظ http://www.sedayesokout.blogspot.com

مرسی از کامنت قشنگت!
وبلاگ نازنینی داری!
یه روح آروم
یه طراوت تازه
...

علی زاهدی پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 08:48 ب.ظ http://www.zahedi58.mihanblog.com

سلام ...
دوست خوبم حالت چطوره؟
خوبی ؟
سلامتی؟
ممنون که یادی از فقیر فقرا کردی
دوست خوبم هر وقت وبلاگ شما عزیزان را می بینم خیلی خوشحال می شم وبلاگ های جالبی دارند دوستان
مال شما هم که...
موفق باشی

علی زاهدی پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.zahedi58.mihanblog.com

سلام دوباره دوست عزیز
راستی من با اجازتون شما را لینک کردم
موفق باشی

رضا جمعه 8 دی 1385 ساعت 09:57 ق.ظ http://island1383.persianblog.com

سلام و درود بر شما و اول روز تولدتان مبارک باشد انشاالله سالم تندرست باشید ولی رفتن با چشمانی گریان و دلی پر از درد بسیار اندوهناک هست ...انسان با هیچ پوششی به دنیا می آید آنهم نه با اختیار خود بلکه با خواسته والدین و خواست پروردگار و موقع رفتن هم تنها و بدون هیچ همراهی ..البته تنها همراه مان توشه اعمالمان هست ...پس نه ثروت و نه همسر و فرزند و مال منال برایمان ارزش خواهد داشت اینها همه زودگذر است ...حتی بزرگترین عشقها و بزرگترین ناکامی ها روزی فراموش خواهد شد اینهم خاصیت ما انسانهاست البته با تحمل سختیهای خیلی زیاد ...آرزوی تندرستی و سعادتمندی شما را دارم هر جا هستدید خوش خرم تندرست باشید ..در پناه حق باشید ..........

رضا جمعه 8 دی 1385 ساعت 09:59 ق.ظ http://island1383.persianblog.com

ای کاش من آیینه بودم / یا انعکاس نور بودم / با نقره هایم گرد غم را / از صفحه دل می زدودم / ای کاش من یک قطره بودم / یک قطره اشک پاک و جاری/ اشکی به روی گونه ای سرخ / یا در دل چشم انتظاری/ ای کاش من یک یاس بودم/ تا بیکران می رسیدم / دست پر از احساس خود را/ بر قلب باران میکشیدم /
ای کاش من یک قلب بودم / شب تا سحرگاه می تپیدم / آن قدر می رفتم فراتر / تا آه شب را می شنیدم / ای کاش من دیدار بودم / آن شوق نیلی رنگ دیدن / از خوشه های زرد خورشید / گل دسته های یاد چیدن / ای کاش با شعر رهایی / در قلب ها غوغا نماییم/ و با ورود حضرت عشق / این کلبه را دریا نماییم/

نیکو جمعه 8 دی 1385 ساعت 05:34 ب.ظ http://niko.blogfa.com

نوشته های واقعا زیبایی دارید دوست من..
از اینکه به من سر زدید ممنونم.

سارا شنبه 9 دی 1385 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.afsos.blogsky.com

کابوس تورا فراموش خواهم کرد .....

حس غریبی داشتم از آن روز سر بر شانه هایم نهادی نگاهی انداختی ..... خندیدی ..... من گریستم ...... فریاد بر آوردی...... سکوت کردم.....!
کوله باری از درد ..... خسته از زمانه ..... آدم ها ..... حتی خودت !
به چشمانم خیره شدی ..... چشمکی زدی ....... دیوانه کردی مرا ..... دوباره
خندیدی اینبار من نیز خندیدم ...... دستانم را به چشمانت هدیه کردم ..... بوسیدی ..... گریه کردم ..... تو نیز گریستی ........ دقایقی گذشت ...... در آعوش تو آرام گرفتم ...... لحظه ای سکوت میان من و تو غوغایی کرد ....... تا به خود آمدم با هم رفته بودیم ......
نامت را پرسیدم ......از دل ..... از همین آدم ها ...... همه گفتند ...... تنهایی .....!
دیگر میدانم که تنهایی خیلی بهتر است ...... خیلی
بگذریم ......
خدا هست ...... من هستم ...... و زندگی زیباست ...... خیلی زیباست
خدای بزرگ
خدای خورشید پشت ابر
خدای دقایق شاد و غمگین
مرا یاری ده تا امید را چاره ساز ناامیدی هایم سازم که تو بزرگی و امید بخش


کیا یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 09:02 ب.ظ http://parastouha.persianblog.com

سلام .. خوبی عزیز .. خدا نکنه که خدا رو فراموش کنی .. امیدوارم همیشه شاد و ببت خندان باشه .. تولدت هم مبارک .. همیشه به شادی..... فعلا

ّ f&c یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 09:23 ب.ظ

طبیبی را گفتند درمان عشق چیست؟ گفت شش بوسه از شش گوشه لب، دو تا صبح دوتا ظهر دو تا شب!

shaparak دوشنبه 11 دی 1385 ساعت 05:07 ب.ظ http://shaparak82.blogfa.com

salam be nazare man behtarin hedye donya didan vatanam hastesh

یکی مثل تو سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 06:09 ب.ظ http://یکی مثل تو

...

۵/۱۰/۸۵ ***** ۱۲/۱۰/۸۵ *****


یکی رفت ***** یکی موند *****


***** یکی فنا شد آسون *****

پژمان سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 10:03 ب.ظ

سلام حرف دلت بازم قشنگه.....

هجران چهارشنبه 13 دی 1385 ساعت 09:20 ق.ظ http://www.hicran.blogfa.com

سایه ی من کو؟
حالا من بی سایه سرم رو کجا بزنم آخه؟

فرشید چهارشنبه 13 دی 1385 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.mastaneh.blogfa.com

برگ ها می افتند
برگ
شاید
می روید
تا بیفتد بر خاک
سیب ها می پوسند
سیب
شاید
می بالد
تا بپوسد در باغ
و من اما به یقین زاده شدم
تا ترادوست بدارم
جاوید

رخصت
در پناه مهر

بغض خاموش(سولماز) چهارشنبه 13 دی 1385 ساعت 07:08 ب.ظ http://www.boghzebaran.blogfa.com

سلام دوست عزیز
خیلی زیبا بود
امید وارم که سالیان سال عمری با عزت داشته باشی
موفق باشی عزیزم

احسان پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 02:23 ب.ظ http://www.erose.blogfa.com

سلام . .....و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.
***
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم

من وبتو لینک کردم اگر شما هم خواستی اینکارو بکن .
در پناه حق

تورج بخشایشی پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.toorajshaer.blogfa.com

سلام بر تو
به صرف شعر و دلتنگی دعوتی
حتما بیا
هرشب کنار اسم تو را تیک...

شاپرک پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 06:44 ب.ظ http://shaparak82.blogfa.com

یه بار به ینفر علامت @ را نشان می دن می گن یعنی چی؟

طرف یه کم فکر می کنه میگه: آ دورت بگردم

احسان پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.erose.blogfa.com

سلام . سفر به سلامت . حالا کجا به این زودی ؟.....

در پناه حق

بغض خاموش(سولماز) پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 09:35 ب.ظ http://www.boghzebaran.blogfa.com

سلام دوست خوبم
وبلاگ خوبی داری
خوشحال میشم بهم سر بزنی اپم...

رهگذر جمعه 15 دی 1385 ساعت 03:58 ق.ظ http://www.pakbakhteh.blogfa.com

وقتی رفت حاشیه ی درخت های ما طلایی بود
ماه در آسمان بود و قحطی روشنایی بود...

سایه جان اندوه رفتنت بر سینه ی ما سخت می نماید...
هر جای زمین خدا هستی خدا همراه همیشگی ات باد...

تولدت مبارک
باز هم بنویس...

مهدی جمعه 15 دی 1385 ساعت 12:47 ب.ظ http://footstep.blogfa.com

اگه همچین جایی پیدا کردی حواست باشه آدرسشو به کسی ندی

هجران شنبه 16 دی 1385 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.hicran.blogfa.com

نیستی و هنوز پرتقال های لعنتی نارنجیست
.
.
.
.
دلتنگتم

هجران شنبه 16 دی 1385 ساعت 03:16 ب.ظ http://www.hicran.blogfa.com

این کامنتو اومدم به شما دوست سایه بدم
مرسی که خبرم کردید
سلام من رو هم به سایه ی نازم برسونید لطفا
سلامت باشید
هجران

ارداویراف سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 12:41 ب.ظ http://farhovar.blogfa.com

به روز شد
با سپاس

هجران سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 02:59 ب.ظ http://www.hicran.blogfa.com

دیگر دارد باورم می شود ، نفرین شده ام که بمانم و بپایم ...
نباید گریست ! این را هزار بار قبلا هم گفته ام
چه سخت است نشستن بغضی این چنین سنگین در گلو. حسی این جا دارد پر پر می زند،‌
همان حسِ دیگر ندیدن. خدایا!
چیزی در قلبم بی تاب است....
چیزی دارد بر سینه ام می کوبد....
نمی شود تحمل کرد....
نباید ببارم! نباید....
انگار تمام زندگی ام همین نبایدهاست....
نباید رفت!
نباید گریست!
نباید....
هر روز می آیم این جا
نیستی، نمی شود نبارید....مگر می شود....
دور می شوی....دور دور دور....
می ایستم پشت دیوارهای شیشه ای....
دیدی باز هم من ماندم؟
دیدی باز هم یکی رفت و
من این طرفِ‌ این دیوار شیشه ای ماندم؟ دیدی؟
انگار زیادی تلخم!
حالا وقتی می نویسم تنهایم،
به معنای تمام کلمه تنهایم....
دیگر برایم هیچ فرقی ندارد!
این که بمانم، این که بروم،
این که دانشگاه بروم،‌ این که ایران باشم یا آن جا،‌
این که بورسیه بگیرم، اینکه گرین کارت بگیرم....
دیگر مهم نیست!
باورت نمی شود؟
اما دیگر هیچ کدامشان برایم مهم نیستند!
خود را سپرده ام به جریانی که
همه ماهی ها دارند در جهتش شنا می کنند،
بگذار هر جا جاری شد بروم....
دیگر مهم نیست !

پلی اندرون سیاهی چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.dalta.blogfa.com

سلام

طبال بزن که نابود شدم
بر تار غروب زنگی پود شدم
عمرم رفته همه خفته در کورهء مرگ
اتش زده استخوان بی دود شدم

شرمنده از این که دیر اومد گرفتار بودم

علی۳۱۷ یکشنبه 24 دی 1385 ساعت 07:59 ب.ظ http://317-9956.blogfa.com/

سلام عزیزم تبریک میگم وبلاگ قشنگی داری واسه تبادل لینک حاضرم . دوست داشتی خبرم کن

عطا بچه ی غم سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 01:02 ق.ظ http://www.bachehayegham.blogfa.com

سلام تولدت مبارک
خدا حافظی که نکردی؟
قدیما دوست داشتم مترسک باشم ، بعد دوست داشتم که اسطوره باشم و در آخر می خواستم ....، اما افسوس که من فقط همانی هستم که می نویسم
سلام دوست عزیز
بچه های غم در حالی 1 ساله شد که حضور بچه ی غم کم فروغ تر از همیشه بود
خوش حال میشم سر بزنید
موفق و سر بلند باشی

هجران سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 10:20 ق.ظ

اومدم بگم
تولدت مبارک..........!
صد سال به از این سال ها عزیزم



خیلی دلتنگتم

**..ونوس..** سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 04:33 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

سلام سایه جان
کجایی ؟
امروز صد بار همراهتو گرفتم
چرا جواب نمیدی ؟

ناز مخصوص روز تولدت
آره
تولدت مبارک عزیزم .

فرزانه سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 04:34 ب.ظ

تولدت مبارک
تقدیم به تو
***********
بعضی از آدمها مانندِ دفتر شعر اند , هر بار میخوانی به گونه ای جدید لذت میبری , تفسیر میکنی و با هر بیت میخندی یا میگیری و با نگاه کردن به هر بیت و هر صفحه رنگها و بوهای قدیمی و آشنا را حس میکنی .
آدمهایی هم هستند مانندِ دفتر نقاشی , ‌بی خط ,‌ بی نوشته ,‌ خیالت را در آن آزاد میگذاری و پرورش میدهی و خلاقیتت را به امتحان میگذاری . هیچ خطی در آنها خارج از خط نیست و هر شکل و نوشته ای در آن مجاز .
بعضی دیگر از آدمها مانند دفترِِ‌ مشق اند , از روی تکلیف چیزی در آنها مینویسی و خط میخورد , نوشته های تکراری دارد و نهایتا دور می اندازی .
<<<کسی دفترهای مشق را دوباره خوانی نمیکند.....>>>

تنها چهارشنبه 27 دی 1385 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

سایه ی عزیزم سلام

بعد از مدت هاست که اینجا میام

تولدت مبارک نازنینم

اینجا هواش جون می ده واسه نفس کشیدن واسه نفس های یه تنها مثل من ...

دلم برای قدم هات تنگ شده . نمیای به سرزمینم ؟!!

ناخدااتابک جمعه 29 دی 1385 ساعت 03:07 ق.ظ http://hooreadab.coo.ir

سلام
زچشمـش جـان نشایـد بـرد که از هر سـو که مـیبینم
کمین از گوشه ای کرده است و تیری در کمان دارد
خدایا داد من سبتــان از او ای شــــأن ایــن مــجلــس
که می با دیگران خورده است و بامن سرگران دارد

سلام دوست عزیزو نازم

خوبی؟خوشی؟چه خبر؟

عشق یعنی امید، یعنی طراوت باران، یعنی سفیدی برف، یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی،و عشق یعنی راز زیستن!
بعد از مدتی بازم وبلاگم آپ شد!
منتظر قدمهای سبز و حرفهای نازتون هستم!
پس بیشتر ازاین منتظرم نذار!
پس بای تا های

رهگذر شنبه 30 دی 1385 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.pakbakhteh.blogfa.com

تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم،نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر

تورج بخشایشی یکشنبه 1 بهمن 1385 ساعت 06:15 ب.ظ http://www.toorajshaer.blogfa.com

سلام
بروزم و منتظر خوندن نظراتت

مهدی دوشنبه 2 بهمن 1385 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.serenade.co.sr

سلام دوست سایه .. خود سایه کجاست ..؟؟ لطفا

سایه سه‌شنبه 3 بهمن 1385 ساعت 12:03 ب.ظ http://sayeyedoost.blogfa.com

سلام سایه ی عزیز
وب لاگ قشنگی داری
خوشحال میشم بهم سر بزنی

هجران سه‌شنبه 3 بهمن 1385 ساعت 01:59 ب.ظ

کو پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتن من باز دارم سایه دار می شم ؟؟؟؟؟؟

هجران چهارشنبه 4 بهمن 1385 ساعت 09:44 ق.ظ

بهش گفته بودم.
نگفتم؟
گفته بودم داره زیاده روی می کنه.
نگفتم؟
گفته بودم هر چیزی یه اندازه ای داره.
نگفتم؟
گفته بودم که اگه حد رو فراموش کنی همه چیز خراب می شه.
نگفته بودم؟
همه چیزو گفته بودم....
داغ بود.
مثه ظهر دم کرده ی تابستون.
هر چی گفتم نفهمید. شایدم فهمید و نخواست به روی خودش بیاره.
حالا که داغیش تموم شده.
حالا که....
بهش نگفتم:
بگذار که هزار تیر انداز به روی یک پرنده تیر بیاندازند
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر می دارم....
رقیب یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست....
بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود.........
نگفتم؟
نخوندم؟

هجران پنج‌شنبه 5 بهمن 1385 ساعت 05:17 ب.ظ

باور از بخت ندارم
که تو باز این جایی.....


دوستت دارم آخه نمی دونی که چن تا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد