سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

تولدت مبارک ...

 

 روزها رفتند و خود دیگر نمیدانم کدامینم . آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم !!!!

 

 

تولدت مبارک

 

دست نیافتنی من!

دیشب تا صبح به تو فکر می‌کردم. امروز روز تولدته. می‌دونم کسی هست که بهت تبریک بگه، کسی هست که لبهاتو ببوسه و کسی هست که بهت کادوی تولدت رو تقدیم کنه. ولی ایکاش کسی بود که هر تپش قلبشو و هر ثانیه ی فکرش رو همراه با هر لحظه‌ای که کنار تو می‌گذرونه نثارت کنه.

 

امروز روز تولدته ... درست 3 ماه پس از تولد من ... 90 روز سیاه ! چطور گذشت، فقط خود من می‌دونم عزیزم! یادت میاد وقتی تاریخ تولدت رو پرسیدم، از اینکه هر دومون روز بیست و ششم ماه متولد شده‌ایم، چقدر شگفت‌زده شدیم؟

 

یادمه روز تولد من که نزدیک می‌شد، هر روز منتظر بودم تا تو یه دعوت رسمی و ویژه ازم کنی، اما تو درست تا شب آخر منو منتظر گذاشتی و وقتی زنگ زدی، گفتی میای فردا یه قراری بذاریم؟ اما عزیزم ...! من دیگه رزرو شده بودم! خواهر و دختر خاله‌ام منو رزرو کرده بودن! بنابراین ناچار برای روز بعدش قرار گذاشتیم ... و وای که چه هدیه استثنائی‌ای همراه با گل سرخ عشق بهم تقدیم کردی! با اون ذوقی که من داشتم، حق داشتی که دلت نیاد بهم واقعیت رو بگی. حالا هنوزم که هنوزه از شوق هدیه روز تولدم، چشمه اشکم بند نیومده ...

 

حالا ... امروز، تولد توست. من از یکماه قبل به استقبال رفتم. هر روز با خودم گفتم، 26 ام تولدشه، 26 ام تولدشه! هر روز تو خواب و بیداری با خودم مرور می‌کنم که چطور هدیه تولدت رو بهت بدم. یعنی، ... چطور بگم؟ می‌خواستم هدیه خودتو بهت برگردونم... اما هر بار توی ذهنم تا دم در خونه‌ات میام و سرگشته و حیرون برمی‌گردم. جرأت ندارم محمدرضای من! بخدا جرأت رویارویی دوباره با تو رو ندارم. اما این هدیه تو بدجوری داری روی شونه من سنگینی می‌کنه. وای...! ایکاش می‌دونستی که با من چکار کردی! ایکاش می‌دونستی که دارم از اینجا فرار می‌کنم که دیگه تو رو بخاطر نیارم.

تو ... اعتماد بنفس، جسارت، جرأت، سلامتی، خنده‌هام، قدرت و توان ... همه چیزم رو ازم گرفتی، حتی خدای منو!

 

دیگه عبادتش نمی‌کنم... همون خدایی رو که هر روز تو رو به اون سفارش می‌کردم! همون خدایی که هر روز سر نمازم سلامتی تو رو ازش می‌خواستم. همون خدایی که آرامش دوباره ی تو رو بهش التماس می‌کردم. بهش استغاثه می‌کردم که این توان رو بهم بده که دوباره روحیه و نشاط و خنده رو به تو برگردونم. آیا در این کار موفق نشدم؟ آیا تمام سعیم رو بکار نبردم؟ آیا خداوندم توانش رو بهم نداد؟

حالا اگه فکر می‌کنی یه ذره بهم مدیونی، از همون خدا بخواه تا آرامش منو هم بهم برگردونه! بخواه تا سلامتی منو دوباره برگردونه. ازش بخواه که از این دکتر به اون دکتر رفتن نجاتم بده! بخواه که خطر از سر من هم بگذره. بهت التماس می‌کنم از ذهنم برو بیرون.

 

 

کابوس تورا فراموش خواهم کرد .....

حس غریبی داشتم از آن روز سر بر شانه هایم نهادی نگاهی انداختی ..... خندیدی ..... من گریستم ...... فریاد بر آوردی...... سکوت کردم.....!

کوله باری از درد ..... خسته از زمانه ..... آدم ها ..... حتی خودت !

به چشمانم خیره شدی ..... چشمکی زدی ....... دیوانه کردی مرا ..... دوباره

 خندیدی اینبار من نیز خندیدم ...... دستانم را به چشمانت هدیه کردم ..... بوسیدی ..... گریه کردم ..... تو نیز گریستی ........ دقایقی گذشت ...... در آعوش تو آرام گرفتم ...... لحظه ای سکوت میان من و تو غوغایی کرد ....... تا به خود آمدم با هم رفته بودیم ......

نامت را پرسیدم ......از دل ..... از همین آدم ها ...... همه گفتند ...... تنهایی .....!

دیگر میدانم که تنهایی خیلی بهتر است ...... خیلی

بگذریم ......

خدا هست ...... من هستم ...... و زندگی زیباست ...... خیلی زیباست

خدای بزرگ

 خدای خورشید پشت ابر

خدای دقایق شاد و غمگین

مرا یاری ده تا امید را چاره ساز ناامیدی هایم سازم که تو بزرگی و امید بخش

                                                                             

                                                                              "  آمین "

 

 

 

 

 

اولین باری که با هم رفتیم پارک خیلی خوب یادمه! همه جا شربت نذری تو خیابونا پخش می‌کردن. من خیلی هوس شربت کرده بودم و تو تلاش می‌کردی تا یک لیوان شربت برای من پیدا کنی، اما از بخت بد هر جا می‌رفتیم، تموم کرده بودن! بالاخره فقط تونستی یه شیرینی زبون پیدا کنی. چقدر خندیدیم.

وای که من چقدر از شیرینی زبون بدم میومد، ولی نمی‌دونی چقدر بهم مزه داد!

 

برای اولین بار بود که با هم می‌رفتیم پارک. پارک بزرگ و خلوتی بود! تا بحال اینجا نیومده بودم. هنوزم نمی‌دونم اونجا کدوم پارک بود. فکر کنم اگه یه روز تموم تهران رو زیرو رو کنم هم پیداش نکنم. بعد از کمی قدم زدن، روی یه نیمکت با کمی فاصله کنار هم نشستیم. آخه هنوز اونقدر به هم نزدیک نبودیم. هر از گاهی یه زن و مرد یا یه پیرزن و پیرمرد جفت جفت از جلوی ما رد می‌شدن. از زیر اون درختای بلند، از پرواز و غار غار کلاغهای شیطون، از قدم زدن زوجها، از حرکت کج کج مرغابیها بدنبال هم... از همه چیز و همه جا براحتی می‌شد روح زندگی رو حس کرد.

 

تو نشسته بودی کنار من، مثل همیشه نیمرخ مردونه و قشنگت جلوی روی من بود. برای اولین بار بود که با دقت نگاهت می‌کردم. من تازه کشفت می‌کردم. خوش سیما، خوش اندام و خوش صدا ! اولین بار بود که برام آواز خوندی، تو همون پارک و جلوی چشم کنجکاو همه مردمی که زیرچشمی نگاهمون می‌کردن و شاید با حسادت رد می‌شدن.

 

چقدر دل انگیز بود صدات! انگار تازه تو رو شناخته بودم، با تعجب و تحسین برات دست زدم و تو خندیدی و گفتی مسخره‌ام نکن! گفتم نه بخدا محمد! صدات خیلی قشنگ بود. باید همیشه برام بخونی. بازم بخون! و تو خوندی و خوندی تا اینکه صدات لرزید و قطع شد. با دلواپسی برگشتم و نگاهت کردم. گفتی: می‌دونی چیه؟ من قبلاً زیاد آهنگ می‌خوندم، اما مدت دو ساله که دیگه خوندن رو کنار گذاشتم، دیگه همه‌اشو یادم رفته. پرسیدم: چرا نمی‌خونی؟ تو که صدات خوبه! با بغض گفتی: اون موقع که ازدواج کرده بودم، برای اون می‌خوندم. روحیه ی خیلی خوبی داشتم، حوصله داشتم. ولی بعد دیگه نتونستم بخونم.

 

قطره اشکی گوشه چشمت سرگردون بود و لجوجانه از ریزش خودداری می‌کرد. من دیدمش! از بغضت دلم لرزید. می‌خواستم پا به پات بشینم و گریه کنم. طاقت نیاوردم. با دلجویی دستم رو روی گونه نرمت کشیدم و گفتم: منو ببخش! دستم رو که روی صورتت آروم نوازشت کرد، با دست راستت گرفتی و با مهربونی کف دستم یه بوسه داغ گذاشتی. دستم آتیش گرفت. شعله‌اش تو دستم پاشید و داغیش به سرعت برق توی تنم پیچید. دستم رو آروم کنار کشیدم. نمی‌دونم از اون لحظه بخاطر بوسه مهربونت گرفتار شدم یا بخاطر صدای گرمت، یا هر دوشون!

 

همون روز تو دو تا هدیه گرانبها بهم تقدیم کردی عزیزم. از ان به بعد دیگه صدات نوازشگر گوش مشتاق من بود و بوسه‌هات برای من شکفت. چه خوشبخت بودم من! ولی بخدا ناسپاس نبودم. قدر هر لحظه با تو بودن رو می‌دونستم.

 

 

حالا ... چقدر دلم برای اون بوسه‌های مشتاقت، برای آغوش مهمان نوازت، برای آواز قشنگت تنگه!

نمی‌خوام فکر کنم که یه رقیب دیگه هم هست که بهت تبریک بگه. می‌خوام تو ذهنم هم که شده فقط خودم باشم که بهت می‌گه:

 

" نازنینم، عزیزم، عشقم، امیدم ... تولدت مبارک ! "

نظرات 78 + ارسال نظر
پژمان شنبه 26 فروردین 1385 ساعت 10:52 ب.ظ http://www.sportboy.blogsky.com

سلام مهربون خوبی؟
نمیدونم راجع به پستت چی بگم.
ولی وبلاگت خیلی قشنگ شده . اوون احساسی که قبلا بهت گفته بودم کاملا احساس میشه کرد .

* کاشکی بشکنه دوباره بغض این گلایه ها *

موفق و خوش باشی

التماس دعا...

محمدرضا شنبه 26 فروردین 1385 ساعت 10:56 ب.ظ http://mrb65.blogfa.com

سلام خوبییییییییییییی؟؟؟؟؟؟/
چرا دیگه تو وبلاگ من نمی آی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این عکس های مستهجن هم دیگه تو وبلاگت نذار زشته
بای بای

سلام دوست من
نمیدونم این جمله ی شما شوخی بود یا جدی! ولی اولاً که وبلاگ یک سایت شخصی و آزاده، ثانیاً عکس مستهجن به این قبیل عکسها معمولاً‌ نمی‌گن! ثالثاً‌ را خودتون بهتر می‌دونید (شوخی)!

مرجان یکشنبه 27 فروردین 1385 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.shifteye-to-azadi.blogfa.com

سلاممممممممم.
اوووووووووووووول

اندر بندر دوشنبه 28 فروردین 1385 ساعت 12:00 ب.ظ

درود بر سایه عزیز
راستش در یک دو راهی مانده ام! تا می آیم نوشته هایت را می خوانم، دلم می گیرد. بعد هم یادم می رود که سر به سرت بگذارم و شوخی کنم. از طرفی کار من نشاندن لبخند بر لب دیگران است. پس اجازه بدهید دروازه خنده را باز کنم شاید که اندکی از اندوه همنوعی بکاهم:

آخر خوش انصاف! فنس به این کلفتی را چرا این وسط کشیده ای؟! خدای نکرده لب و لوچه ای اگر لای فنس گیر بیفتد و بشکافد، صاحبش به کجا باید شکایت برد؟! البته هیچ الاغی حاضر نیست خودش را به قیمت از دست دادن لب و لوچه از آنسوی فنس به هیجان وادارد! اگر کسی چنین کرد، خودش را به من معرفی کند تا بفرستمش قبرس برای مداوا!

اگر ایمیلت را داشته باشم، برایت میل می زنم...

س دوشنبه 28 فروردین 1385 ساعت 12:58 ب.ظ http://ghorbatzadeh.blogfa.com

فیلتر شکن

http://www.gholetochal.com/

ف.م دوشنبه 28 فروردین 1385 ساعت 02:15 ب.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

امیدوارم خوب باشی عزیز، یه دوست خوبی دارم که چند روزی رفته بود شیراز... داده بود درویشی که سر مزار حافظ هست برام فالی گرفته بود... تلفنی با اون درویش صحبت کردم ... بعد از اینکه گفت نیتت رو بگو و منم بهش گفتم ذکری رو بهم داد که خیلی به نظرم جالب اومد... راستش الان سه روزی میشه که دارم میگم... احساس آرامش بیشتری دارم... گفتم اگر دوست داشتی تو هم امتحان کن:
می گفت: ۱۱ روز بعد از نماز صبح ۱۱۰ مرتبه بگو: یا رازق النعم، یا دافع النقم ، یا نور المستوحشین فی الظلم ، یا عالم لا یعلم ... درواقع دعای آخر دعای کمیله...
امیدوارم زودتر این بحران وحشتناکت تموم بشه...

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند

یاحق!

مرجان دوشنبه 28 فروردین 1385 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.shifteye-to-azadi.blogfa.com

سایه؟کوشی؟از دست من عصبانی هستی؟آف هام می رسه؟بابا این یاهو چشه؟سایه جونم خوندم...چی بگم؟جز اینکه فدات بشم...دوباره متولد شو...خواهش می کنم...اما می دونم که نمی شه....
سایه؟عزیزم؟بی قرارم...خیلی!

yasaman دوشنبه 28 فروردین 1385 ساعت 08:42 ب.ظ http://eshgh-jorm-to.blogfa.com

salam saye joon
chetori?
omidvaram harroz behtar shi
kheili khoshhal misham ke hadde aghal khodeto ba neveshtane khateratet khali mikoni
garche shayad anchenan ke niaze khali nashe
amma sabok mishe
movaffagh bashi
bye

محمد رضا سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 12:46 ق.ظ http://www.mrb65.blogfa.com

می دونی از چه چیز تو خیلی خوشم می آد؟...
این که با وجود این همه مراجعه کننده به همه با حوصله و مفصل جواب می دی
در ضمن اون جریان عکس مستهجن هم ۱۰۰٪ شوخی بود بابا
جدی نگیر خیلیم قشنگه

ونوس سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 11:11 ق.ظ http://www.venouse.blogfa.com

سلام عزیزترینم
خوبی

تا کی میخواهی ادامه بدی ؟!

بهتر موضوع وبلاگتو عوض کنی
دوست دارم اولین نفری باشم که عشق تازتو بهت
تبریک می گم !

حمیدرضا - برج و کبوتر سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 12:40 ب.ظ http://borjokabootar.blogsky.com

روز تولد تو میلاد عشق پاکه برای شکر این روز پیشونیم به خاکه
البته عشق پاک برای هرکی متفاوت خواهد بود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 01:59 ب.ظ http://ghorbatzadeh.blogfa.com

شنیده ام یک جایی هست
جایی دور
که هر وقت از فراموشی خواب ها دلت گرفت
می توانی تمام ترانه های دختران می خوش را
به یاد آوری
می توانی بی اشاره ی اسمی
بروی به باران بگویی
دوستت می دارم
یک پیاله آب خنک می خواهم
برای زائران خسته می خواهم
دیگر بس است غم بی بامداد نان و
هلاهل دلهره
دیگر بس است این همه
بی راه رفتن من و بی چرا آمدن آدمی
من چمدانم را برداشته
دارم می روم
تمام واژه ها را برای باد باقی گذاشته ام
تمام باران ها را به همان پیاله ی شکسته بخشیده ام
دارایی بی پایان این همه علاقه نیز
شنیده ام یک جایی هست
حدس هوای رفتنش آسان است
تو هم بیا

فرشید سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 02:49 ب.ظ http://www.mastaneh.blogfa.com

نه مجنونم که دل بردارم از دوست
سلام
ممنونم که به من سرزدی واز تاخیر در خدمت رسیدن پوزش می طلبم
رخصت

س.فروغ سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.forooghzaar.blogfa.com

سلام سایه جان:

خوش به حال اونی که تو عاشقشی.
تولدش مبارک.

؛ فروغ ؛ هم رفت به سفر !


محمود سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.mkamali.blogfa.com

سلام..باشه! پیش میاد که تو هم وقت نداشته باشی آپ کنی من بهت بگم تنبل! الان میانترم دارم!
مطلبت مثل قبل پر از احساس...امیدوارم همیشه لطیف بمونی...شادباشی

مسعود سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 06:25 ب.ظ http://bi-too-tanhaiam.blogfa.com

سلام سایه جون
حالت خوبه ؟
عکسهای خوشکلی گذاشتی
من آپ هستم
ممنون میشم به من یه سری بزنی
قربونت

شمیم سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 11:09 ب.ظ http://fallenangel.mihanblog.com

سلام سایه جان
منو ببخش که دیر به دیر میام
نوشته ات رو خوندم
بهت تبریک میگم
میدونی منم خیلی وقتا دلم می خواد اسمشو توی وبلاگم بنویسم اما جرات نمی کنم
نمیدونم چرا!! بهت تبریک میگم بخاطر شجاعتی که داری
در ضمن چه محمد رضا بیاد چه بره زندگی ادامه داره....زندگی یه رودخونه اس سدش نکن که می گنده و تو هم به عنوان جزئی از اون رودخونه ای
لبخند بزن

رضا ... ترلان چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 02:31 ق.ظ http://www.rezatarlan.blogsky.com

سلام سایه ی عزیز

هر بار با خوندن خاطره هات یه حس و حال عجیبی بهم دست میده ... انگار که برای خودم اتفاق افتاده ... سایه جان خیلی چیزها هست ... خیلی خواسته های تحقق نیافتنی تو همین دنیای خاکی داریم که شاید هرگز تو رویاهامون هم بهشون نرسیم ... باید چشمهامون رو بیشتر به روی حقایق باز کنیم ... اگه با نوشتن خاطره هات تو این وبلاگ آروم میشی ... خیلی خوبه ... بنویس ... ولی خواهش میکنم در کنار این نوشته ها با واقعیت هم کنار بیا ... در آخر ... باز هم خواسته ی قبلی و قلبیم رو برات از درگاه خدا ... آرزو میکنم ... خدایا قلب سایه رو به عشقی پاکتر و نابتر ... روشن کن ...

ف.م چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام گل مهربونم!

نمیدونم چرا وقتی دلم از همیشه گرفته ترو ناراحت ترم میام اینجا... نمیدونم چرا اینجا احساس آرامش میکنم... شاید بخاطر جسارتت تو نوشتنه ... دوست دارم.
یاحق!

فرزین چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 03:36 ب.ظ http://mejhoo.blogfa.com

سلام سایه جان
این روزا اگه تموم نشم دیگه تموم نمی شم.داغون داغونم سایه. بد جوری بیقرارم.با هیچکی دو کلام حرف نمی زنم. انگار با همه قهرم.
گفته بودی از خودم برات بگم باشه عزیز
منهم ایرانیم کورد م .به دلایل سیاسی حالا در عراق پناهنده ام.از جمهوری اسلامی چه ها که نکشیدم.زندان.بازداشت.کتک ...حالا تو دانشگاه سال دوم علوم ارتباطات می خونم.خبرنگار و روزنامه نویسم.شاعرم که هستم.۱۵ ساله کار ادبی می کنم.مدت ۵ ساله که اینجام.
مادرمو که چی بگم خدامه.مجردم ۲ ساله که مادرمو ندیدم. دلم دلم دلم خیلی خیلی گرفته. می گن که گریه مرد از ضعف اوست.من باور نمی کنم چون مرد هم گاه گداری دلش می گیره می خواد گریه کنه .خب چه اشکال داره.من به قول خودم مرد باخته جای دیگرم.تو این غربت که تمام حق و حقوق انسانی را ازم گرفته اند می خوای گریه هم نکنم؟آخه دق می کنم بلا دق می کنم.تمام عمرم تو تنهایی و سیاسی گذشت.البته از کار خود پشیمان نیستم باید یه جورایی این کار و کردم.
خب سایه جون کاش می شد یه روز بر می گشتم.و اونایی که دوستشان دارم رو یه بار دیگر می دیدم.
ببخشید سایه جون نمی خوام ناراحتت کنم.خودت هم بی غم نیستی یکی باید غمهای خودتو بخوره.دوست دارم تو هم به من اعتماد کنی و برام از خودت بگی.

فرزین جان، دوست خوبم!
من دیگه چی باید از خودم بگم؟ هر چی گفتنی بوده، اینجا نوشته شده.
مرسی که برام درد دل کردی.
برات آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم به حق علی مشکلات همه دوستان خوبی امثال تو حل بشه و بتونن براحتی به وطن و خانواده‌ شون برگردن.

parasto0 چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.llllparastoollll.blogfa.com

salam saye joonam salam mehraboonam azize delam salam .elahi fadaye on dele tanget besham torokhoda inghade ghose nakhor bekhoda harvaght miam inja mibinam az on neveshti bekhoda hes mikonam manam bahat boodam khateratet eyne ye film az joloye chesham rad mishan azizam az in narahat nabash ke rafte be naazare man khoob midoone dige eyne toro hichja nemitoone peyda kone onam ye roooz be khodesh miyad ke dige kheyli dire ama saye joonam torokhoda inghade ghose nakhor.azizam man bare ghabli ke postam ro neveshtam avalin ja ke omadam ke khabar konam inja bood ama bekhoda safeye nazaratet baz mishoda ama onja ke bekham nazar vared konam nemiomad vase hamin manam raftam ye poste paeentaret yani ghable 13bedar vasat nazar dadam ke man up kardam bia blogam age beri bekhooni nazaraye ghabli ro hatman mibinish .man faramooshet ke nakardam azizam .alanam omadam behet sar bezanam didam baz up kardi khoda khoda mikardam ke safeye nazaret vasam kamel baz she ke khoda ro shokr shod o omadam ke behet begam saye joonam inghade ghose nakhor .azize dele parastoo man fadaye on ashkaye to chera inghade mehret be delam neshaste dokhtar han ???saye joonam manam blogam ro up kardam bia pisham ,rasti azizam bia baham tabadole link konim bashe??movafeghi azizam ??khabaram koni hatman
ghorboone ghalbe pak o ba mohabatet dooset daram ye alame montazeretam azizam felan bye khanoomam

رهگذر پنج‌شنبه 31 فروردین 1385 ساعت 02:40 ق.ظ http://www.redflower.mihanblog.com

سلام دوست عزیز !
مطلبتون خیلی جالب بود
می تونم افتخار تبادل لینک رو داشته باشم ؟!؟
منتظر قدم های سبزتون هستم ! موفق باشید

هجران پنج‌شنبه 31 فروردین 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.hejranpoems.blogfa.com

نازنینم سلام
دست نیافتنی من!
چه قدر از این اسم خوشم اومد!
نوشتی کابوس تو را فراموش خواهم کرد
نع!
نمی تونی سایه ی ماهم!
نمی شه دل از سنگ باید کرد که اینم کار ما نیست
....
هنوز دلتنگم و هوای وبلاگم هنوز پاییزی
بر من ببار......

کیا جمعه 1 اردیبهشت 1385 ساعت 02:57 ق.ظ http://parastouha.persianblog.com

سلام سایه جان.......خوبی من آپ کردم .....منتظر حضور قشنگت هستم..در ضمن آپ که میکنی یه خبر بدی ممنون میشم با یه کامنت بر میگردم میخونم ...فعلا

زری جمعه 1 اردیبهشت 1385 ساعت 08:57 ب.ظ http://www.respina00.blogfa.com

منم تبریک میگم

خیلی خیلی جالب بود بهم سر بزن

مرجان جمعه 1 اردیبهشت 1385 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.shifteye-to-azadi.blogfa.com

سلام مهربونم...فردا بهت زنگ می زنم....من آخرین پستمو گذاشتم وبلاگم.خاطراتمه...مثل تو....بیا بخون...

شیلا شنبه 2 اردیبهشت 1385 ساعت 11:44 ق.ظ

خورشید هر روز با طلوعش بهمون انرژی می ده و ما رو از عشقش سرشار می کنه
کوهها با استواریشون بهمون صبر رو هدیه می دن
ابرها بهمون می گن که همه چیز در گذره چه خوب، چه بد
پرنده ها آواز خوندن را یاد می دهند. آواز می خونیم تا شاد بشیم
مورچه به ما تلاش رو یاد می ده. تلاش بدون خستگی

خدایا شکرت، بخاطر طبیعت زیبایی که برای ما آفریدی

هجران شنبه 2 اردیبهشت 1385 ساعت 12:59 ب.ظ http://www.hejranpoems.blogfa.com

پس ازتو

دل - نیز-

ازمن برفت

وماندم

- ته ی سایه های بلند جدائی -

کجایی؟

هلا ماه ِ نوبر!


نه دیگر

پریشان مایی

- صنوبر؟



که رفتی

-عشقه پیچان رویاء تو-

به گردنهال تنهائی ام


سبزشد

ومن برگ برگ

- روی خود -

ریختم ....



هلا ماه ِ نوبر!

که - را - یی

که دیگر

نه ازآن مایی

- صنوبر!-

فرزانه شنبه 2 اردیبهشت 1385 ساعت 06:10 ب.ظ

گوش کن این نوای آسمانی را عزیزم

ای فرزند آدم ...

دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر .

دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد

و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود .

جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد ،

و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند .

اگر چشم تو می دید آنچه برای اولیای خود آماده کرده ام

قلب تو آب می شد و جان تو به شوق از قالب تن به در می رفت ،

اینها پاداش دلی است که تنها به من گره خورده و فقط مرا در خود جای داده ،

به دل خود نگاه کن ،

هرقدر دلت به دنیا بسته باشد ،

همان قدر محبت و مهر مرا از دلت بیرون کرده ای ،

چرا که من هیچگاه محبت خود و محبت دنیا را در یک دل جمع نمی کنم ...

اسماعیل منصورنژاد یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 ساعت 12:55 ق.ظ

سلام ای هم سایه ی آفتاب!
به جون سایه عزیز، من کامنت شما را ندیدم. باور کنید. ممکن است هنگامی که send کرده ای اشکالی پیش آمده باشد. چند بار همین بلا در چند وبلاگ بر سر خودم نیز امده است.
به جون خودم تا به حال فقط یک کامنت را حذف کرده ام که مربوط به یک مسئله خاص است. و دیگر هیچ. شما که جای خود دارید. اصلا پسورد وبلاگ را می فرستم به ایملت تا هر کاری خواستی انجام بدی!!
اصلا چرا ننه من غریبم می کنی؟!! دوباره بفرست!

اسماعیل منصورنژاد یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 ساعت 04:12 ق.ظ

اینجا هم شده عین اداره گزینش! اول باید بخوانند و تایید کنند و بعد هم بچاپند! خدا پدر محرمعلی خان سانسورچی را بیامرزد! می گم سایه جان با اون مرحوم نسبتی نداری؟

تا صفحه سایه را باز می کنم تلاپی این دو تا لب و لوچه خارسیمی می افته تو پوزم! از هر چی لب و لوچه هست حالم به هم خورد!
راستی سلام سایه جان! حالت چطور است؟

طبق معمول انتقاد پشت انتقاد، و آخر سر هم سلام و علیک!!

اسماعیل منصورنژاد یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 ساعت 07:05 ب.ظ http://andar-bandar.blogfa.com

درود بر هم سایه ی عزیز آفتاب
من به روزم.

کیا دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 12:11 ق.ظ http://parastouh.persianblog.com

سلام سایه جان......خوبی ممنون از کامنتت ......ولی ببینم من از کی شدم زری(چونه)برام نوشتی زری جون :))))))))......فعلا

کیا جان

به بزرگی خودت منو ببخش!
تو هم اگر مثل من می‌خواستی با یک دست چند تا هندوانه برداری، یکیشون رو حتماً‌ می‌انداختی و حیف و میل می‌کردی!
خواستم چند تا وبلاگ رو با هم نظر بدم، شد هندوانه ی شکسته!

اسماعیل منصورنژاد دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 11:29 ق.ظ

من می گم نر است، تو می گی بدوشش! من می گم خدا بد نده چرا یهو غیبت زد، می گی من هم به این گلاب به روتون نیاز دارم!! واه!
بعد هم می گی چرا نرسیده و بی سلام و علیک آدم رو شهید می کنی!!
راستی حالت چطوره سایه آفتاب؟!!

دیگه عادت کردم به این شیوه احوالپرسیت!

هم شهید شدم، هم دارم می‌میرم از مریضی ...
خیلی خرابم، خیلی
تا فردا دوام نمیارم!

رهگذر دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 12:58 ب.ظ http://www.redflower.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
از اینکه به گل سرخ اومدی ممنون ....
گفته بودی که قلب آدم ها سما چپه !
حرفت درست ! اما شاید اینجا منظور قلب نباشه ...
شاید منظور راستی صداقت و یا حتی عشق باشه !
اینا هم که دیگه توی دل آدم ها جا میگیرن ...
بنابراین فرقی نمی کنه کدوم طرف باشه !!!
.............................................
به امید سلامی دوباره ...
موفق باشی
دوست تو ( رهگذر )

سیامک دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 02:02 ب.ظ http://ww.siamak-behrooz.blogfa.com

سلام دوست خوبم سایه جان:

من فکر میکردم که سری بهت زدم!! ولی از قرار معلوم خواب دیده بودم!!

خلاصه من را ببخش از اینکه دیر آمدم!! گرفتاری های بیخود اجازه نداد!
واقعا که نوشته هات خوندنی هستند و همیشه بعد از خوندنش غمی دلنشین بر قلبم میشینه .

غمی آشنا و غریب !!
غمی پر از شادی و فریب!
غمی که میخواند سرود عشق راستین
همی بنویس که دل خالی کنی از آن همه آسیب.

تولدش مبارک.
غمت کم باد.

علی دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 03:46 ب.ظ http://alishar.blogfa.com/

سایه جان سلام
بابا ایول خواننده نظر
من کلی گرد و خاک کردم که ۱۷۰ تا یه روز بازدید کردن
انوقت تو .....
من که حسودیم می شه
مواظب خودت باش این روزا
راستی چرا بهم لینک ندادی
همینه که کسی نمی آد سراغم
از قول من بهش تبریک بگو تولدشو
چاکریم

علی عزیز

مرسی! اگر دیدیش، سلام و تبریک منو هم بهش برسون!

ای دریغ ...

علی دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 05:39 ب.ظ http://alishar.blogfa.com/

شرمنده
نمی دونم کی حذف شده بود
ولی دوباره لینکیدم
ارادت

اسماعیل منصورنژاد دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 05:52 ب.ظ

به مرحمت شما. بدک نیست! تبلیغ هم گذاشتم!

هومن دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.shahrvand63.persianblog.com

وقتی می خوندم خجالت می کشیدم. حسادت می کردم! ناراحت می شدم و شاید به یاد خودم می افتادم.... مرا به یاد خودم انداختی برای تو و عشقی که وجودتو خواه نا خواه فتح کرده هم تبریک می گم هم تسلیت(خودت خوب می فهمی)

اسماعیل منصورنژاد دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام سایه عزیز
متوجه این جمله که در پایین کامنت گذاشته بودی، نشدم:

حالم هیچ خوب نیست. دارم می‌میرم بخدا!
تو چطوری؟ خوبی؟

هیچگاه از این کلمات استفاده نکن. به جان خودت خسته ام کردی با این جملات نومید کننده...

ربکا دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.matarsak.blogfa.com

سلام خوبی مرسی که بهم سر زدی بازم از این کارا بکن خوشحال میشم شاد باشی بای

کسری دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 ساعت 09:17 ب.ظ http://kasra2754.blogsky.com


گل فرستادی مرا ، ای خوشتر از گل روی تو
گل نباشد در لطافت ، چون بهشتی خوی تو
جز دلی رنجور و غیر از نیمه جانی دردمند
من چه دارم ؟ تا بجای گل فرستم سوی تو ؟

سحر سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1385 ساعت 12:54 ب.ظ http://delebegharar.persianblog.com

سلام ... یه قصه نیست غم عشق و کاین عجب ... کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است .... وبلاگت زیباست و حرفات شاید حرفای خیلی ها باشه .... امیدوارم به دعای عزیزت دوباره به اون آرامش همیشگیت برگردی ... از اینکه به من سر زدی ممنون .... بازهم بیا که خوشحالم می کنی ... خوش باشی و آروم ...

هجران سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1385 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.hejranpoems.blogfa.com

هجران تموم شد!
هجران مرد!
این جا آخر خطه.....
برای خداحافظی نمیای عزیز؟

بغض گرفته سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1385 ساعت 03:10 ب.ظ

سلام عزیزم
ممنونم که به دیدنم اومدی ...بازم چشم در راهم آپ کردم ...بیا
بهاری و شاد باشی
بدرود

سیامک.ب سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1385 ساعت 07:48 ب.ظ http://www.karikolmator.blogfa.com

سلام سایه جان :
این وبلاگ جدید من هست که خوشحال میشم اگر سری بزنی.
قربانت.سیامک.

اسماعیل منصورنژاد چهارشنبه 6 اردیبهشت 1385 ساعت 12:24 ق.ظ http://andar-bandar.blogfa.com

درود بر هم سایه آفتاب
امیدوارم که بهبودی به دست آمده باشد. من به روزم.

مهدی چهارشنبه 6 اردیبهشت 1385 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.akharinpanah.blogsky.com

سلام سایه
هر بار که میام و مطالبت می خونم متاثر می شم
وفا داری
مفهومی که من همیشه تو ذهنم اونو ستایش کردم
چقدر زیباست
و در کمتر کسی دیدم مگر در دلسوختگان
ولی خیلی ناراحت هستم از اینکه به این حالت رسیدی
شاید بشه بهش گفت عشق یکطرفه
ولی خیلی چیز ها رو باید با چشم عقل دید و این برای بعضی ها که به قدرت "دل" ایمان دارند سخته
امیدوارم هر چه زودتر به خودت برگردی و همونطور که گفتی فراموشش کنی

نوشین چهارشنبه 6 اردیبهشت 1385 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.sampange.blogfa.com

سلام سایه جونم.تو هم عاشقی؟یه عشق دور؟یه غشقی که می دانی آخرش کجاست؟پستت قشنگ بود.نمی دانم چی باید بگم.انگار حرفهای واقعیه یک دل بود.
به جای دسته گل بزرگی که فردا بر قبرم نثار می کنی

امروز با شاخه گل کوچکی یادم کن

بجای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی

امروز با تبسم مختصری شادم کن

بجای آن متن های تسلیت گویی که فردا در روزنامه ها برایم می نویسی

امروز با پیام کوچکی خوشحالم کن

من امروز به تو نیاز دارم نه فردا
بازم به من سر بزن.فکر کنم یکی هستم مثل خودت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد