دردهایم را برایت گفتهام
بشنو اکنون این سکوت تلخ را
ای عزیز ِ جان من !
انگار نه انگار که تا چند ماه پیش میگفتی که دوستت دارم! چقدر غریبه شدهای با من! .... نمیدونم چرا دیگه تو رو در خواب، در کوچه، در خیابان، در سکوت مبهم رؤیاهایم و دیگه حتی در آیینهها هم نمیبینم! ن م ی ب ی ن م ت ... اما، همه جا با منی! دست از سرم بر نمیداری! میدونی از نگاه دوستانهمان تا گفتن فراموشم کن، چند غروب بی تو گذشته ؟ ... میدونی از گفتن دوستت دارم تا تو رو به خدا فراموشم کن، چند بار بی تو شکستهام؟ ... میدونی از لبخند شوق دیدارمون تا ضجههای دل شکستن تو چند فصل بی تو گذشته؟ ... میدونی از جا دادن نگاهی غریب و ساختن کلبه آرزوهایم تا ویران کردن این دلم چند قطره اشک بی تو ریختهام .. میدونی از لحظه جداییمون تا به حال چند مهتاب است که بی تو تنها به انتظارت نشستهام ؟!! میدونی چقدر غریبه شدهای با من !!!! نه ...! بغض تنهایی منو تو هیچوقت نخواهی فهمید! ... هیچوقت!
ماه من !
نوشتنم برای نمردن است، وگرنه روزهاست چتر خسته سکوت را هم بستهام. اما بگذار بنویسم چند فانوس روشن از آسمان برایت آوردهام، با چند خواب که تعبیر نشد تا بگذاری ته چمدانِ رفتنت! دعای خیرم را روی لباسهایت بگذار تا عطرش نرود.
تنهایی پرهیاهو را من برمیدارم و از روزهای با هم بودنمان به تو خرده ریز خاطرههای دور را میدهم تا فراموش کردنشان کار سختی نباشد!
صبر کن ! ... چمدانت را نبند ... اندکی نگاه ترک خرده و صدای ابریم را هم در دستمالی سپید گذاشتهام، بگذار در چمدانت و هر جا در چشم باد بلاتکلیفی دیدی، دستمال را به دست باد بده و بگذار به هر سو که میخواهد بوزد.کفشهای سرنوشتت را به پا کن. من کنار در ایستادهام. برایت پیالهای آب در سینی آماده کردهام که برگهای سبز نارنج را غرق کند، کنارش دفترچه خوانده نشدهام را گذاشتهام که انباری ست برای کلمهها: سلام ... دوستت ... تنها ... فردا ... شهر ... دلتنگ ... خداحافظ ... سبز ... بهار ... سرد ... خواب ... بیا از زیر سینی رد شو و رو به رفتنهای ناپیدا برو ، جاده ، همان جادهای ست که هیچگاه بازگشتی ندارد ...... من همینجا میمانم و عاشقی را تمام میکنم!
در توالی سکوتِ تو
در تداوم نبودنت
ردپای آشنایی از صدای تو
در میانِ حجم خاطرم
هنوز زنده است
هنوز میتپد
و باورش نمیشود
که نیستی
که رفتهای
کجا نوشتهاند عشق
این چنین میانِ مرز سایههاست ؟
این چنین پُر از هُجوم فاصله
در تقابل میانِ آب و تشنگی
تقابل میانِ درد و زندگی ؟
کجا نوشتهاند ؟!