سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

سکوت ...

 

دردهایم را برایت گفته‌ام

بشنو اکنون این سکوت تلخ را

ای عزیز ِ جان من !

انگار نه انگار که تا چند ماه پیش می‌گفتی که دوستت دارم! چقدر غریبه شده‌ای با من! .... نمی‌دونم چرا دیگه تو رو در خواب، در کوچه، در خیابان، در سکوت مبهم رؤیاهایم و دیگه حتی در آیینه‌ها هم نمی‌بینم! ن م ی ب ی ن م ت ... اما، همه جا با منی! دست از سرم بر نمی‌داری! میدونی از نگاه دوستانه‌مان تا گفتن فراموشم کن، چند غروب بی تو گذشته ؟ ... میدونی از گفتن دوستت دارم تا تو رو به خدا فراموشم کن، چند بار بی تو شکسته‌ام؟ ... میدونی از لبخند شوق دیدارمون تا ضجه‌های دل شکستن تو چند فصل بی تو گذشته؟ ... میدونی از جا دادن نگاهی غریب و ساختن کلبه آرزوهایم تا ویران کردن این دلم چند قطره اشک بی تو ریخته‌ام .. میدونی از لحظه جدایی‌مون تا به حال چند مهتاب است که بی تو تنها به انتظارت نشسته‌ام ؟!! میدونی چقدر غریبه شده‌ای با من !!!! نه ...! بغض تنهایی منو تو هیچوقت نخواهی فهمید! ... هیچوقت!

 

ماه من !

نوشتنم برای نمردن است، وگرنه روزهاست چتر خسته سکوت را هم بسته‌ام. اما بگذار بنویسم چند فانوس روشن از آسمان برایت آورده‌ام، با چند خواب که تعبیر نشد تا بگذاری ته چمدانِ رفتنت! دعای خیرم را روی لباسهایت بگذار تا عطرش نرود.

تنهایی پرهیاهو را من برمی‌دارم و از روزهای با هم بودنمان به تو خرده ریز خاطره‌های دور را می‌دهم تا فراموش کردنشان کار سختی نباشد!

صبر کن ! ... چمدانت را نبند ... اندکی نگاه ترک خرده و صدای ابریم را هم در دستمالی سپید گذاشته‌ام، بگذار در چمدانت و هر جا در چشم باد بلاتکلیفی دیدی، دستمال را به دست باد بده و بگذار به هر سو که می‌خواهد بوزد.کفشهای سرنوشتت را به پا کن. من کنار در ایستاده‌ام. برایت پیاله‌ای آب در سینی آماده کرده‌ام که برگهای سبز نارنج را غرق کند، کنارش دفترچه خوانده نشده‌ام را گذاشته‌ام که انباری ست برای کلمه‌ها: سلام ... دوستت ... تنها ... فردا ... شهر ... دلتنگ ... خداحافظ ... سبز ... بهار ... سرد ... خواب ... بیا از زیر سینی رد شو و رو به رفتنهای ناپیدا برو ، جاده ، همان جاده‌ای ست که هیچگاه بازگشتی ندارد ...... من همینجا می‌مانم و عاشقی را تمام می‌کنم!

 

در توالی سکوتِ تو

در تداوم نبودنت

ردپای آشنایی از صدای تو

در میانِ حجم خاطرم

هنوز زنده است

هنوز می‌تپد

و باورش نمی‌شود

که نیستی

که رفته‌ای

کجا نوشته‌اند عشق

این چنین میانِ مرز سایه‌هاست ؟

این چنین پُر از هُجوم فاصله

در تقابل میانِ آب و تشنگی

تقابل میانِ درد و زندگی ؟

کجا نوشته‌اند ؟!

 

 

نظرات 55 + ارسال نظر
اولدوز یکشنبه 26 شهریور 1385 ساعت 09:53 ب.ظ

سلام. خوب شد آمدی. منتظرت بودم و بازم هستم. مثل همیشه لذت بردم.

سلام اولدوزم
مرسی عزیز دلم. تو که هیچ رد پایی نداری تا من از روی اون بتونم پیدات کنم. ایکاش کتابت زودتر بیرون بیاد تا حداقل من هم بتونم به تو نزدیکتر بشم.
از هجرانم بی خبرم!!
مواظب خودت باش مهربونم

فرید سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com/

در خلئی که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.
جریانی جدی
در فاصله دو مرگ
در تهی میان دو تنهائی -
[ نگاه و اعتماد تو، بدینگونه است!]
***
شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است

من برمی خیزم!

چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.

ونوس سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.venouse.blogfa.com

انگشتای بغض گلوش رو فشار میداد دوست داشت گریه کنه

ولی نمی تونست

وقتیکه صدای غم زده اش را شنیدم دلم آتیش گرفت

صداش می لرزید ...

و من فقط سکوت کردم

میدونم

سخته مرگ یه ستاره را دیدن

امشب آسمون دل اون یه ستاره کم داره

دعا میکنم که همیشه آسمون دلت پر ستاره باشه و غروب به دلت راه پیدا نکنه

مرجان سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 03:59 ب.ظ

من اینجام...
هنوز نخوندم.بخونم بر می گردم..منم به روزم

کیوان سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 08:02 ب.ظ http://http://kohstan.persianblog.com/

سایه عزیز! برای شروع خوب است. اما به هم ریختگی در جملاتت زیاد است. در ضمن از فعل هم زیاد استفاده کرده ای.
شعر های کوتاه نصرت رحمانی وشاملو میتواند کمکت کند. در ضمن خوشحال میشوم سروده هایت را بخوانم



کیوان عزیز، من که هنوز شعرم رو برات ننوشتم!
این نظرات رو در مورد چی دادی؟ قرار شد بعداً برات بفرستم!!

parastoo چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 03:01 ق.ظ http://llllparastoollll.blogfa.com

salam saye joonam .man bargashtam azizam .bargashtam ama in bar kheyli tanham saye joonam .kheyli ehsase pooochi mikonam .kheyli be komak ehtiaj daram .faghat mikham on baham bashe faghat mikham vaghti gerye mikonam on ashkamo pak kone ama nistesh saye joonam dige.raftesh o mano ba ye donya gham tanham gozasht.nemidoonam be che jormi ama maman babasho bahoone kard o raft.ye shab kheyli biseda velam kard o raft o manam hich nafahmidam dige ke chera o be che jormi.daram daghoon misham daram miterekam .saye komakam kon mikham bishtar bahat basham torokhoda ye adrese id ya chizi bede hatman mikham bahat sohbat konam .daram daghoon misham torokhoda komakam kon daram mimiram saye.up ham kardam ama ba ye donya tanhaie o gham .sarneveshte ajibie .montazeretam azizam .ghorboonet zooodi bia cheshm entezaram nazar

کسری چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 10:29 ق.ظ http://kasra2754.blogsky.com

دیده بر دوختم در انتظار
تا که آمد ، نامه ای از سوی یار
نامه یی ، چون باغ گل از عطر دوست
گر که طبعم گل کند از عطر اوست
گاه از یک گل بهاران میشود
دشت خشکی لاله زاران میشود
یک ستاره گاه احسان میکند
تیره شب را نور باران میکند
نامه ات روح مرا پرواز داد
شادی گم کرده ام را بازداد
ظلمت ما را پر از ناهید کرد
یک سها کار دوصد خورشید کرد
زاتش مهرت تن من داغ شد
وازه ها گل کرد و گل ها باغ شد
نامه ات چون ابر مهر از راه دور
بر سر من ریخت باران بلور
نامه را با نور خود امیختی
روشنی در جان عاشق ریختی
تا که میخواندم سخنهای تو را
یاد کردم نقش سیمای تو را
لب گشودی خنده کردی غنچه وار
دیدنت برد از کف من اختیار
اشگ شادی ریخت از چشمان من
شد چراغانی صف مژگان من
بوسه ها از روی هم برداشتیم
روی درروگفتگو ها داشتیم
ای عجب در غرفه ی خود دیدمت
در میان گفتگو بوسیدمت
با تبسم گل به پایت ریختم
خویش را بر گردنت آویختم
پر شد از اندام تو آغوش من
نغمه خواندی لحظه ها در گوش من
کاش میشد بوسه بارانت کنم
جان عاشق را به قربانت کنم
شوق دیدارت مرا دیوانه کرد
خانه ی روح مرا گلخانه کرد
ناگهان دیدم که وای ای وای من
هاله آسا رفتی از رویای من
گلبن اندام تو پیدا نبود
دیدنت جز نقشی از رویا نبود
مستی دیدار از دستم گریخت
آن سبو بشکست وآن پیمانه ریخت
هر چه میدیدم خیال خام بود
جای تو خالی و دل ناکام بود
بار دیگر رنج هجران بود ومن …
نامه بود و چشم گریان بود و من ...

تنهاترین مرد چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 10:30 ق.ظ http://www.mostalone.blogfa.com

در بازی دوران....مرا بازیچه میخواهد

کسری چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 10:31 ق.ظ http://kasra2754.blogsky.com


چرا تو ای شکسته دل ، خدا خدا نمیکنی ..؟
خدای چاره ساز را،چرا صدا نمیکنی..؟

به هر لب دعای تو فرشته بوسه میزند..
برای درد بی امان ، چرا دعا نمیکنی..؟

ز پرنیان بسترت ، شبی جدا نبوده ای..
پرند خواب را زخود، چرا جدا نمیکنی..؟

به قطره قطره اشک تو خدا نظاره میکند ..
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمیکنی..؟

هجران چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام عزیز دلم.
چه قدر خوب که اپ کردی سکوتت هم شنیدن داره.
نمی دونی چه قدررررررررررررررر از این نوشته ات لذت بردم.
اجازه هست بنویسمش تا تو دفترم داشته باشم و هر شب بتونم بخونمش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی دلم برات تنگ شده بود نمی تونستم بگم!

خواهش میکنم عزیزم
اگر واقعاً انقدر لایق باشه که در دفتر شما هم ثبت بشه،‌ باعث افتخار منه!

FARZANEH چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 06:08 ب.ظ

وقتی آدم یکیو با تمام وجودش دوست می داره ,یکی که واسش عزیزترینه , یکی که تمام هست و نیستشه........... وقتی.........وقتی....... مجبور می شی از محبوبت از نازنینیت دور بشی .......چقدر سخت و دردناکه......... احساس می کنی تمام دنیا با تمام بزرگیش اونقدر کوچیکه که تو و اوون عزیزو نمی تونه کنار هم نگه داره........ چرا خدا ما آدما را عاشق می کنه؟! شاید به خاطر اینه که با عشقای پاک زمینی به ذات عشق که خود خدای مهربوون هست پی ببریم...........
نمی دوونم!
ای کاش بازم عزیز دلمو می دیدم کسی که با تمام وجودم دوستش دارم
و خواهم داشت تا همیشه ...

عباس حمزوی چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 09:05 ب.ظ http://www.abhamzavi.blogfa.com/

آری "سایه" گرانقدر ، آری !
سفسته از همین نقطه آغاز شده است . من و تو می توانیم فقط به طرح پرسش بپردازیم ، آنگاه یک عده (همانهایی که من آنان را آمدگان از قرب الهی خوانده ام ، آنانی که خود را به یک جایی که دست بشر به آنجا نرسد مرتبط ساخته اند ...) فقط خواسته اند جوابی برای این پرسش ها به بشر بدهند و هیچگاه هم نتوانسته اند.
برای پاسخ به این پرسشها هیچ چیز را نمی توان اثبات کرد . فقط سفسته و بازی با واژه هایی که در دایره دانایی های بشر در حال گذار است(بشری که به فرمایش شما در حال تکامل است) و با متکامل تر شدنش طرح پرسشهایش پیچیده تر و پاسخها نیز پیچیده تر می شود. و متاسفانه دانایی هایش هم بیشتر !
همه ی آن چیزهایی که برای اثبات یا رد وجود خداست در هر حالتش با سفسته می توان طور دیگری جلوه اش داد. می توان با همین روش خدا را برای آنانکه باور بر عدم وجودش دارند (مثلا) اثبات وجود کرد و به همین ترتیب هم ردش کرد.

نظر خیلی خوبی نوشته اید. من متاسفم که خیلی ها می ترسند حرف بزنند. در فرهنگ ما چنین جا افتاده که هر کس به ذات وجودی خدا بیاندیشد او را تکفیر کنند و مستوجب مرگ ... اما آیا خدا (هر خدایی در هر مذهبی) نقطه ضعفی دارد و آنهم اینست که در باب ذات وجودی اش طرح پرسشی صورت نباید پذیرد.

در اینجا قصد ندارم به دیالکتیک بپردازم. تاریخ بعضی از چیزها هم به پایان رسیده است (می دانم که خیلی ها منظور مرا می دانند) اما این دغدغه را پایانیش نیست. اگر نیچه گفت خدایان خوابیده اند یا مرده اند ، من می گویم بشر در حال بیدار شدن است ، زنده شدن است. رستاخیز بشر در راه است. انسان آینده برای خود سرنوشت رقم می زند و طرح فردای خود را خود در می اندازد. (بشر آینده)

ضمنا از اینکه لینک خودم رو جزو دوستانت می بینم خوشحالم و ممنون.

برای این پست شما هم بعدا باید بیام دوباره بخونم و مفصل نظرم رو می گم.

پرنده ی شب یکشنبه 2 مهر 1385 ساعت 11:24 ق.ظ http://akaboudian.persianblog.com

سلام سایه جان.
حال و احوالت چطوره.
توی حیرت فرو می رم وقتی که می بینیم این همه حال و روز عاشق با هم شبیهه. این که توی درد جدایی همه چه چیزایی رو باید تحمل کنیم.
می دونم که نصیحت توی گوش هیچ کدوممون فرو نمی ره ;)
هممون همه‌ی نصیحت هارو از حفظیم.
ولی یه چیزی رو خوب می دونم که ۲ نفر بیشتر نمی تونن به یه عاشق دلسوخته کمک کنن.
یکی خودت و دیگری خدایی که عاشقته.
اگر خودت بخوای یه نیروی برتر بهت کمک می کنه.
اینارو که گفتم مطمان هستم که هر کدومش رو هزار بار شنیدی. به هرحال... واست آرزوی بهترین هارو می کنم.

منم آپم اگه دوست داشتی یه سر بزن. اتفاقات جدیدی افتاده.... حضورت می تونه باعث خوشحالیم بشه....

صاحب قصر یخی دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 02:15 ب.ظ http://ilighasryakhi.persianblog.com/

سلام سایه عزیز

هرگز به دستش ساعت نمی بست
که همیشه سرساعت به وعده می آیی؟ پس چگونه است: روزی از او پرسیدم
ساعت را از خورشید می پرسم: گفت
روزهای بارانی چطور؟: پرسیدم
روزهای بارانی همه ساعت ها ساعت عشق است: گفت
راست می گفت
یادم آمد که روزهای بارانی او همیشه خیس بود
عزیز شرمنده این روزها زندگی به سختی میگذره
من و قصر یخی منتظریم
او یک دیوانه بو د/ مطلب جدید منه امیدوارم ازش خوشتون بیاد
میدونم به خدا میدونم اون که جدا کرده روحمو قلب تورو میخونم به خدا میخونم از چشای معصوم تو حرفای تورو وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمیدونه از چی بگم وقتی دلم از دل تو دور میمونه دیوسیاه غصه ها توی کدوم شب میمیره؟ از چی بگم تا دل من لحظه ای آروم بگیره حرف غم انگیز دلم جز تو کسی رو نمیخواد بی تو تو این شبای بد گریم دیگه در نمیاد میدونم به خدا میدونم اون که جدا کرده روحمو قلب تورو...
در ظمن خوشخال میشم از طریق چت بیشتر با هم اشنا شیم
خبر م کن در ظمن ایدی من میلم نیز هست

سرهنگ دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 04:42 ب.ظ http://ghorbatzadeh.blogfa.com/

قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین


می‌ترسم از آنکه بانگ آید روزی کی بیخبران راه نه آن است و نه این

سرهنگ دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 04:56 ب.ظ http://ghorbatzadeh.blogfa.com/

قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین


می‌ترسم از آنکه بانگ آید روزی کی بیخبران راه نه آن است و نه این

مسعود چهارشنبه 5 مهر 1385 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.bi-too-tanhaiam.blogfa.com

سلام
خوبی ؟؟
آپ قشنگیه
خیلی خوشکل می نویسی
من آپیدم
منتظرتم
تا بعد بابای

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 مهر 1385 ساعت 09:16 ق.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

بی خبر آپ می کنی؟!! امیدوارم حالت خوب باشه . خیلی قشنگ احساسات رو مطرح میکنی ... آروم باش و صبور ...

یاحق!

مهدی چهارشنبه 5 مهر 1385 ساعت 03:31 ب.ظ http://akharinpanah.blogsky.com

سلام دوست عزیز
می خوام علت اینکه دیگه اف نمی زاررم برات یا کمتر می زارم و برات بگم
مثل همیشه قشنگ وتاثیر گذار می نویسی و من همیشه این رو صمیمانه گفتم
ولی می ترسم خسته شی از این حرفهای تکراری
ولی مطمئن باش من همیشه تا آخرین خط مطالبت و می خونم و لذت می برم و یکمی هم نوشتن ازت یاد می گیرم !
موفق باشی

سلام دوست خوبم

ممنون از لطفت. اما، من خیلی هم خوشحال میشم که حتی یک رد پای کوچک از شما ببینم،‌این نشون میده که دوستانم منو هنوز فراموش نکردند.

... چهارشنبه 5 مهر 1385 ساعت 07:32 ب.ظ

salam...mersi babate tabriketon vali tavalode khode yasi e:P

فرید جمعه 7 مهر 1385 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com/

باز است
در تمنای نسیم
پنجره ای
و به گوش می رسد
آواز خوش زنجره ای
که حضور کوچک خود را
به جهان می بخشد

رضا ... ترلان شنبه 8 مهر 1385 ساعت 12:53 ق.ظ http://www.rezatarlan.blogsky.com

سلام سایه ی عزیز

بخدا اصلا این حرفها نیست ... فقط کمی درگیرم ... همین ...

تازه خودت هم نیستی و کم پیدایی ...

هجران شنبه 8 مهر 1385 ساعت 09:34 ق.ظ http://www.hicran.blogfa.com

سلام عزیزم.
مرسی برای آهنگ. نمی دونی چقدر لذت بردم
من برگشتم
بازم با یه وبلاگ جدید
و حالا
روز از نو روزی از نو...........
چی کار کنم نمی تونم ننویسم!

parastoo دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 04:12 ق.ظ http://llllparastoollll.blogfa.com

bazam salam saye mehraboonam .man baz omadam .up kardam .dooost dashti azizam behem ye sar bezan,nemidoonam chera azash motenafer nemitoonam besham ,montazeretam

ایرانبان دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 04:35 ب.ظ http://soghoooot.blogfa.com

سلام خدمت دوست عزییزم
وب جالب توجهی داری
ارزش خوندن داره
آفرین

ولی یه خورده
شلوغ پاوغه
به منم یه سری بزنی سر افراز میکنی

هجران چهارشنبه 12 مهر 1385 ساعت 04:09 ب.ظ http://www.hicran.blogfa.com

سایه جوونم سلام!
خوبی خانمم؟
چند روز بود هرکاری می کردم نمی تونستم صفحه ات رو باز کنم
انقد حرص خورده ام که نه بپرس و نه بدون!
راستی چرا آپ نمی کنی؟
روزه ی سکوت بسه دیگه
بی سایه موندم

یه رهگذر چهارشنبه 12 مهر 1385 ساعت 07:37 ب.ظ http://www.jharf.blogfa.com

غمی غمناک
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

مهردار چهارشنبه 12 مهر 1385 ساعت 11:23 ب.ظ http://www.mehrdar.blogfa.com

:)

صاخب قصر یخی یکشنبه 16 مهر 1385 ساعت 11:19 ق.ظ http://ilighasryakhi.persianblog.com/

سلام دوست عزیز
گویند عاشقم ایا عاشقم...گویند با تو ام ایا با تو ام..بویت گرفته این تنم..بوی گل پیراهنت...
پژمرده در چشمان تو..در حسرت دستان تو..سرگشت و مجنون ومست..ای بی وفا در راه تو..
گفتم صدایم میکنی ..عاشق ترینم میکنی..رفتیو من بی هم صدا..مردم درون لحظه ها..
هر لحظه داغی ببر تنم..من خسته ای بی هم دمم..تنها تویی راز دلم..فریاد کردم با توام..
در خلوتم نامت ستاره بود وبس...در حسرتم عشقت بهانه بود وبس
عزیز امید وارم از شعرم خوشت اومد باشه
من به روزم نوشته من تقدیم به کسانی که میخوان با عشق بیشتر اشنا شن نظر تو عزیز دنیا سردم را گرم تر میکند
بدرود

آزاده یکشنبه 16 مهر 1385 ساعت 03:36 ب.ظ http://soghoooot.blogfa.com

سلام

ممنون که اومدین

ممنون از نظرتون دلگرمی خوبی بود

من هم خیلی وقت پیش وب شما رو خوندم

کاشکی همه مثل شما فکر میکردن و بعد نظر مینوشتن

سرهنگ یکشنبه 16 مهر 1385 ساعت 07:33 ب.ظ http://ghorbatzadeh.blogfa.com/

sayeh aziz
avalan
doshmanet sharmandeh bad dowoman omidvaram ke ba mehmanet khosh gozahsteh bahshe behet sewoman omidvaram ke hamishhe bashi va sarboland cheharoman : omidvaram ke systemet dorost shodeh basheh ,

mamnunam az in hameh lotfi ke be man dari duste azizam
lotfe shoma va digar dustan hast ke mano be negah dashtane in weblog moser mikoneh
shad o sarafraz bashid duste aziz

سیامک.ب دوشنبه 17 مهر 1385 ساعت 02:45 ق.ظ http://www.siamakbehrooz.blogfa.com

سایه عزیز سلام:
فکر میکردم با من قهر کرده ای که به هیچکدام از کامنتهای من پاسخ نمیدادی!!!
از اینکه دوباره توانستم در وبلاگ حقیرم تو را پذیرا باشم خیلی خوشحالم.

شعر زیبایی سرودی.

وقتی رفت،
وقتی ستاره های آرزوی مرا
نه یکی یکی!
بلکه دست جمعی
به خاموشی وا داشت
دیگر از آن او نبودم.
او از من گرفته شد.

و تا ستاره های خاموش دوباره بدرخشند
......
...........
راستی چه بر سر ماه خواهد آمد؟

محمود دوشنبه 17 مهر 1385 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.mkamali.blogfa.com

سلام..معذرت میخام نتونستم زودتر سر بزنم!..سایه جان هزارتا مشکل ریخته سرم که نمیدونم چه جوری حلشون کنم..اگه دقت کرده باشی وب خودمم مدهاست آپ نشده!..جون سایه یه جوری کمکم کن!..از اینا که بگذریم مطلبت قشنگ بود..با این تیکش خیلی حال کردم..میدونی از جا دادن نگاهی غریب و ساختن کلبه آرزوهایم تا ویران کردن این دلم چند قطره اشک بی تو ریخته‌ام ...عکستم عالی بود..خداییشم چه سخت است تنها متولد شدن!!!!..منتظرتم..شاد باشی

هجران سه‌شنبه 18 مهر 1385 ساعت 10:51 ق.ظ http://www.hicran.blogfa.com


از لب های من ؛
تا لبخند تو ؛
چند فرسخ فاصله باید باشد؟
چند ساعت موسیقی باخ؟
چند فنجان قهوه ی سرد ؟
چند هزار قطره گریه ؟
من این جا چشم هایم را
نه به آسمان پیوند می زنم ؛
...نه به سنگ مزار لحظه های شیرین
،چشم های من این جا
توی تنگ تسلسل ماهی و جسد
گیر افتاده اند
سرخ تر از هر ماهی
وتر تر از هر تنگ ِ تنگ ِ کنار ِ تاقچه ؛
باغچه ؛
!ماهی که گل نمی دهد
،برای همین ست که چشم های من
نگران ماهی توی تابه هستند
با افکاری که توی سرش تاب می خورند
و تبی که هذیان می شود
و شعرهایم که پیر می شوند
و لحظه ها کش می آیند
و حروف کش می آیند
و من هنوز
به عادت ندارم
من این جا
دارم دق می کنم با این دقیقه ها که کش می آیند

از لب های من
تا لبخند تو ؛
...فاصله ای نیست
****
هنوز خبری از آپ نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دل تنگتم

داوود سه‌شنبه 18 مهر 1385 ساعت 07:56 ب.ظ http://www.jharf.blogfa.com

بر سنگ مزار
الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟
چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم
کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم
ز بسکه با لب مخنت ،‌زمین فقر بوسیدم
کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم
چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟
چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم
همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی
کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان
به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

کیارا سه‌شنبه 18 مهر 1385 ساعت 09:48 ب.ظ

زندگی با درد یا درد زندگی؛شیرین ترین سایه هایت خواهد بود.

بی صدا چهارشنبه 19 مهر 1385 ساعت 12:53 ق.ظ http://www.masoodb3da.blogfa.com

سلام........وب جالبی داری ...........به منم سر بزن....

سیامک.ب چهارشنبه 19 مهر 1385 ساعت 02:17 ق.ظ http://www.siamakbehrooz.blogfa.com

سایه جان خوشحالم از اینکه دوست خوبی مثل تو دارم و آن فکر را به این خاطر کردم که من ۳ کامنت برایت گذاشتم ولی جوابی از تو دریافت نکردم! شاید آنها را ندیده بودی. ولی من چون تو را خیلی دوست دارم یه خورده بدبینی کردم !!!!

مسلما دوست خوب همیشه میماند چه حقیقی چه مجازی.
و تو هم مطمین باش که اگر به وبلاگم نمی آمدی من حتما هر از گاهی به تو سر میزدم و شاید از روی دلگیری برایت کامنت نمیگذاشتم!!!!!!!!!!!( خ )!!!

راستی شعری که برایم گذاشتی سروده خودت بود؟
خیلی زیبا بود.
سایه جان همیشه شاد و خندان باشی.

دوست تو.

ونوس پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 07:39 ق.ظ http://www.venouse.blogfa.com

می خواهم همگام با سایه تنهایی ام در خیال بارانی ات قدم بزنم و چتر شکسته ی بغضم را بگشایم .

شاعر لحظه های سرخ باشم و غزل غزل گریه کنم .

می خواهم در امتداد خورشید از تو بگویم .

از تو که طراوت شقایق های قلبم خواهی بود.

آزاده و پندار پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 08:37 ق.ظ http://soghoooot.blogfa.com

سلاااام سایه
چه طوری گلمممممممممممممممممممممممممم

بدو بدو بدو بیا من آپم

منتظرم

عباس حمزوی پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 08:51 ق.ظ http://abhamzavi.blogfa.com/

منو ببخش که نسبت به این همه لطف شما بی معرفتم...
راستش من اصلا باید یک چیز برایم روشن بشه ،‌ این نامه هایی که شما می نویسید برای یک موهوم است یا یک انسان واقعی ؟
خیلی بارها میام اینجا و به احترام هر آمدنتان ۳ بار می آیم (۲ بارش رو دروغ گفتم) ولی وقتی می خوام بنویسم و در این خصوص نظری بدم ، دستم می لرزد ... حقیقتش من به عشق باور ندارم به همان اندازه ای که به خدا باور ندارم و به شیطان.
ادبیات پرنغزی دارید اما ای کاش در خدمت کشتن این عشق بود تا در خدمت بال و پر دادن آن.
لعنت به این حجم خاطر که وقتی انباشته شد به راحتی تهی نمی شود. لعنت به این سکوت که ما هر چه را دوست داریم و متاثر از آن حجم خاطر ، از آن استماع می کنیم و نه حقیقت را.
عشق دروغه ... تنها واژه ای خوش ترکیب است برای تزئین اشعار و تفکرات کاذب. آب و تشنگی نفرت انگیز ترین ترکیب زجرآور زندگیست.
سایه من با تو در جنگ نیستم ... من با حقیقت ، با آفرینش بی هدف و خدا و شیطان در ستیزم که با این سوژه ها ما را مشغول می کنند و خود همواره در زهن ما حکومت.
با درود

سلام عباس گرامی

از ابراز لطف شما سپاسگزارم. نظرات شما رو به دیده منت می‌پذیرم. با وجود آنکه به همان اندازه که شما به وجود عشق بی ایمانید، من به نبود آن!

دوست من، چرا باید عشق را بکشم در حالی که به وجود و تقدس آن ایمان دارم؟ من عاشق بودم و این عشق چون برخاسته از تمام احساسات پاک و بی‌چشم انتظاری بود، مقدس و قابل احترام است. اینکه او عاشق من نیست، نه گناه اوست و نه نشان نقصان من! نگرش ما به عشق دو نگرش متفاوت است ... و سلیقه ها دو گونه!

باری ... گرامی! صحبت در این باب با شما بسیار دارم. در اولین فرصت!

هجران شنبه 22 مهر 1385 ساعت 09:11 ق.ظ http://www.hicran.blogfa.com

سایه سکوت بس نیست؟
م........ر.......د...........م آخه..........

عباس حمزوی شنبه 22 مهر 1385 ساعت 03:37 ب.ظ

نظر گذاشتم ... رسید ؟
شاید شما دوست نداشته اید که اونو اینجا بذارید.
اما من اونو دوست داشتم.

فرید شنبه 22 مهر 1385 ساعت 05:23 ب.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com

شبی سرمه ای
ماهی نقره ای
و زنی تنها
نشسته بر پله خیال
روزهای رفته را
غمگنانه
زیبا زمزمه می کند
و در سوگواری فاصله ها
گیسوان پریشان خویش را
از نوازش مهتاب
پر می کند

پسر مودب شنبه 22 مهر 1385 ساعت 10:07 ب.ظ http://www.wdgco.com/dic/

خیلی خوب بود. موفق باشی.

خراباتی دوشنبه 24 مهر 1385 ساعت 04:09 ق.ظ http://www.nasimetanhaayi.blogfa.com

علی مولای مظلومان عالم

بگو از نارفیقان چون بنالم

از آن شامی که سر در چاه کردی

مرا از درد خویش آگاه کردی

طنین ناله در افلاک افتاد
تمام آسمان بر خاک افتاد
پر و بال تو ((زهرا)) را شکستند
تو را با ریسمان فتنه بستند
کدامین شب از آن شب تیره تر بود
که زهرا حایل دیوار و در بود
زمان بر سینه خود سنگ می کوفت
زمین از داغ زهرا شعله ور بود
تو می دیدی ولی لب بسته بودی
که آیین محمد در خطر بود؟
ندانستم که در چشم حقیقت
کدامین مصلحت مد نطر بود
گلویت استخوانی اتشین داشت
که فریادت فقط در چشم تر بود؟
فدای تیغ عریان تو گردم
کسی آیا زتو مظلوم تر بود؟
مه خورشید طلعت کیست؟ زهرا
چراغ شعله خلقت کیست ؟ زهرا
پس از زهرا علی بی همزبان شد
اسیر امتی نامهربان شد
علی تنهاست در یک قوم گمراه
زبانش را که می فهمد به جز چاه
پس از او کیسه نان و رطب کو
صدای ناله های نیمه شب کو
خدایا کاش آن شب بی سحر بود
که تیغ ابن ملجم شعله ور بود
اذان گفتند و ما در خواب بودیم
علی تنها به مسجد رهسپر بود
در آن شب تا قمر در عقرب افتاد
غم عالم به دوش زینب افتاد
فدک شد پایمال نانجیبان
علی لرزید و در تاب و تب افتاد
یقین دارم به جرم فتح خیبر
فدک در دست ال مرحب افتاد
علی جان کوفیان غیرت ندارند
که فرمان تو را گردن گذارند
علی جان کوفیان با کیاست
جدا کردند دین را از سیاست
بنام دین سر دین را شکستند
دو بال مرغ امین را شکستند....

هجران سه‌شنبه 25 مهر 1385 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.hicran.blogfa.com

با بخش اول لیلی نام تمام دختران زمین است
آپدیتم

مرجان سه‌شنبه 25 مهر 1385 ساعت 05:47 ب.ظ

انتظار بس نیست؟ به نظرم باید حرکت کنی سایه جونم...
تمومش کن...بشکنش...بذار تموم شه
دوستت دارم خانومی...
حداقل یه حرفی بزن...دلم نگرانته

مسافر شهر غم سه‌شنبه 25 مهر 1385 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.bachehayegham.blogfa.com

سلام سایه عزیز
پستت عالی بود
منو میشناشی به وب جدید من و دوستام سر بزنی خوشحال میشم حرف دله
موفق باشی عزیز

هجران پنج‌شنبه 27 مهر 1385 ساعت 10:33 ق.ظ http://www.hicran.blogfa.com

سایه بیا دیگه.............
نمی دونی چه دردی بودن اما سایه نداشتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد