-
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰!!!
سهشنبه 5 دی 1385 17:52
آخرین حرفم با تو آسمان ترک خورده آینه شکسته و طپشهای هراسناک در فاصله میان درد و مرگ اینست تصویری روشن از دنیای تاریک من ضجه من همه برای گریز از درد بود در فاصله تاریکی و سرما من در دردناکترین شبها تو را به دعایی نا ممکن طلب کرده بودم در هیچستانی که نه نور بود و نه گرما من دستان و اطمینان تو را طلب کرده بودم من خدا...
-
فال حافظ ...
شنبه 18 آذر 1385 14:26
شبهایم تنها و پی در پی در گذرند و من هنوز از خاطره لحظه هایی که تو را با خود داشت چراغانم ... ! صدای شکستـنم را نشنیدی؟؟؟ تا کی به امید فردای پر از مهربانی فال بگیرم با حافظ ؟؟ تا کی از فرصت استفاده کرده و یک دل سیر گریه کنم لابه لای بارانها ؟؟؟ هنوز صدای آوازهایت از دفتر دلم پاک نشده است... و خط خطیهای نگاهت !!!...
-
بالاتر از سیاهی ...!
دوشنبه 1 آبان 1385 15:05
از روزی که آبی، سیاه شد سپید، سیاه شد سیاه، سیاه شد ! برای تو می نگارم، از پشت همین دریچه های سیاه از پشت همین شیشه های مه گرفته ی شب از پشت سکوت وهم انگیز یک زندگی و از تکه تکه شدن یک روح با تو سخن می گویم ! هیچ تصمیمی برای نوشتن این نامه برای تو نداشتم. اصلاً حال و حوصلهای برایم نمونده. الان مدت 5 روزه که این نامه...
-
سکوت ...
یکشنبه 26 شهریور 1385 12:20
دردهایم را برایت گفتهام بشنو اکنون این سکوت تلخ را ای عزیز ِ جان من ! انگار نه انگار که تا چند ماه پیش میگفتی که دوستت دارم! چقدر غریبه شدهای با من! .... نمیدونم چرا دیگه تو رو در خواب، در کوچه، در خیابان، در سکوت مبهم رؤیاهایم و دیگه حتی در آیینهها هم نمیبینم! ن م ی ب ی ن م ت ... اما، همه جا با منی! دست از سرم...
-
جاده ....!
پنجشنبه 26 مرداد 1385 13:23
تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را در غربت این آسمان و زمینِ بی درد، دردمند می دارد و نیازمند بیتاب یکدیگر می سازد ، دوست داشتن است ... و من در نگاه تو ... ای خویشاوند بزرگ من ... ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت ... شوق فرار پدیدار ... دیدم که تو تبعیدی این زمینی ... و اکنون تو با...
-
برای تو که رهگذری ...!
پنجشنبه 29 تیر 1385 14:28
زیر تنگی نفسها مانده ام زلال اشکها را تماشا می کنم کاش بند بیاید این نفسهای آخر برای تو که رهگذری ... نازنینم ! در این سکوت نیمه شب بیشتر از هر وقت دیگه ا ی دلتنگ توام... چقدر خوبه که من می تونم هر آنچه ر و که دلم می خواد برای تو بنویسم. من می تونم تا آخر عمر به نوشتن برای تو ادامه بد م ، حتی اگر تو هیچوقت...
-
زندگی سرگذشت درگذشت آرزوهاست!
چهارشنبه 7 تیر 1385 16:15
نیمه ی تاریک این اتوبوس .. خط ویژه ای برای بیاد نیاوردنت بود .. نتوانستم سوار شوم حتی آن زمان که با تردید گفتی برو ! تنها ثروتِ فرداهای نیامده ... مانده تا حالم آن جوری شود که بتوان راستش را برایت نوشت..... ..... اگر هم لا به لاى حرفهایم طعمِ خوشى را حس کردى بدان ناخواسته از دستِ قلمم در رفته است. خیلى روز مى شد که...
-
بی تو اما ...!
شنبه 20 خرداد 1385 12:11
اگر من جای سعدی بودم میگفتم : « بنی آدم عین همدیگرند ! » نفس کز گرمگاه سینه میآید برون ابری شود تاریک٬ چو دیوار ایستد در پیش چشمانت٬ نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم٬ ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟ ! معبود سنگ دل من! دیگر از این سکوت و تنهایی، از این بیهمراهی تو دلم تنگ است! چارهای ندارم جز اینکه به لحظههایم عشق...
-
پاسخ دوستانه ...
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 17:21
تا تن کاغذ من جان دارد ... با تو از خاطره ها خواهم گفت .. گریه ... این گریه اگر بگذارد ! همراهان مهربانم، از نظرات با ارزش همگی شما در مورد نوشته زیبایی که دوست عزیزم برام فرستاده بودند، واقعاً سپاسگزارم. اما ... دوست عزیز دیگری برایم کامنتی ارسال کرده بودند که شاید بشه گفت، در جواب پست قبلی و یا در نهایت در حمایت از...
-
نصایح یک دوست ...
سهشنبه 12 اردیبهشت 1385 12:12
دوباره من اینجا ایستادهام ... رو به سوی جادهای بیانتها . . . خاموش و بیصدا! ... چشم معذرت دارم به پیشگاه رهگذرانی که از این وادی میگذرند و نالههای گاه و بیگاه مرا در کنج عزلت و غربت میشوند ...کلبه ی محال عشق! ... جان پناهی که در این شبها مرا به پرواز وامیدارد و چه دلانگیز و آرامش بخش است وقتی با ندای محزون...
-
تولدت مبارک ...
شنبه 26 فروردین 1385 16:46
روزها رفتند و خود دیگر نمیدانم کدامینم . آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم !!!! تولدت مبارک دست نیافتنی من! دیشب تا صبح به تو فکر میکردم. امروز روز تولدته. میدونم کسی هست که بهت تبریک بگه، کسی هست که لبهاتو ببوسه و کسی هست که بهت کادوی تولدت رو تقدیم کنه. ولی ایکاش کسی بود که هر تپش قلبشو و هر ثانیه ی فکرش رو...
-
سیزده بدر ...!
دوشنبه 14 فروردین 1385 16:21
عزیز کوچولوم ، عیدت مبارک! میدونی چیه؟ خودم هم نمیدونم دیگه مبارک باشه یا نباشه! نمیدونم سالی خوش باشه یا نه! اگه نمیگی چقدر ضعیفی ... اگه نمیگی چقدر بیارادهای ... اگه نمیگی خودت خواستی حقت بود، بهت اعتراف میکنم که لحظه سال تحویل همش بیاد تو بودم. حالا تو بگو سالی که با یاد تو شروع بشه، سال خوشی میشه یا نه؟...
-
نمیدانم چرا ....
سهشنبه 23 اسفند 1384 15:21
نمی دانم چرا؟ نمیدانم چرا رفتی نمیدانم چرا ، شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا، تا کی، برای چه ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید و بعد از رفتنت یک قلب دریا یی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه...
-
پیتزا قبیله !
سهشنبه 16 اسفند 1384 16:35
عزیزترینم با سلام شروع نمیکنم، چون دیگه برای همیشه با هم خداحافظی کردیم، اصلاً نمیدونم چرا باز هم دارم برای تو نامه مینویسم! تو که نَه میخونی، نَه برات مهمه که بدونی! شایدم مهم باشه. نمیدونم! واقعاً نمیدونم. فقط دلم میخواد همیشه در یادت بمونم. همونطور که تو، تمومِ ذهن منو اشغال کردی. راستی نمیدونم چکار کردی که...
-
چهلمین روز ِ درگذشت ...
سهشنبه 9 اسفند 1384 11:10
مهربان من سلام امروز 40 روزه که منو در دنیای مجهول و بیهویتیِ خودم رها کردی. امروز چهلة دوری تو رو به عزا نشستم. امروز دیگه هرچی گریه و زاری دارم نثار خاک سرد عشقمون میکنم که بدونی چقدر ... چقدر منو شکستی! و چقدر میپرستمت! هنوز رفتنت رو باور ندارم. از خدا میخوام همه اینا یک خواب باشه، یک کابوس وحشتناک . نمیتونم...
-
ولنتاین مبارک ...
چهارشنبه 26 بهمن 1384 08:09
ولنتاین مبارک محبوب من! سلام امروز روز عشقه ... روز ولنتاین من از سفر کیش برگشتهام. با کوله بار سنگینی از اندوه و رخوت ...! عزیز دلم! شرمنده ... بجای سوغاتی برات خاطرات رنگینی آوردم که هر روز پررنگتر و پررنگتر میشه. آخه تا وقتی بودی به لحظاتی که با تو گذشت فکر نمیکردم. یعنی اصلاً به این فکر نمیکردم که در هر لحظه چه...
-
سفر ....
یکشنبه 16 بهمن 1384 14:28
دوست عزیزم. متشکرم که با خاطرات من همگام میشوی. همدلیت با من و شنیدن پیشنهاداتت جهت بهتر شدن این سایت، موجب دلخوشیم خواهد بود. لازم به توضیح است که این وبلاگ فقط شامل خاطرات واقعی خودم میباشد و مطالب از جایی برداشت نشده است بجز درخصوص اشعار. لذا در صورتی که از مطالب دیگران استفاده شود، منابع ذکر خواهد شد. غروب کیش...
-
سلام بر غم ...
چهارشنبه 12 بهمن 1384 14:02
سلام . دارم مینویسم . بدون اینکه بدونم آیا این نامه به دستت میرسه یا نه . و اینکه اگه برسه میخونیش یا نه : « امروز روز نحسیه! میدونی چرا؟ البته که نمیدونی چون این منم که حتی حساب ثانیههای جدایی مون رو هم دارم. تو که برات فرقی نمیکنه من کنارت باشم یا یکی دیگه. مطمئنم که حتی نمیدونی امروز درست 13 روزِ نحس بی تو...
-
هدیه تولد ...
سهشنبه 4 بهمن 1384 12:10
ازم پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو ؟ من گفتم زندگیمو .اون هم ناراحت شد و برای همیشه از پیش من رفت. اما هیچ وقت نفهمید که اون خودش تمام زندگیم بود !!! سلام زندگی من! این وبلاگ را بنام تو آغاز می کنم! یاد لحظه لحظه با تو بودن خاطرات سنگینی است که شانه هایم را تاب تحملش نیست. یاد سالروز تولدم .... آخرین روز دیدار...