سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

پاسخ دوستانه ...

تا تن کاغذ من جان دارد...
با تو از خاطره ها خواهم گفت..
گریه ... این گریه اگر بگذارد!

 

 

 

 

همراهان مهربانم، از نظرات با ارزش همگی شما در مورد نوشته زیبایی که دوست عزیزم برام فرستاده بودند، واقعاً سپاسگزارم. اما ... دوست عزیز دیگری برایم کامنتی ارسال کرده بودند که شاید بشه گفت، در جواب پست قبلی و یا در نهایت در حمایت از آن بوده. خالی از لطف نبود آن را هم در این وبلاگ قرار دهم. یکی از دوستان می‌گفت اینطوری به اندازه 2 پست راحت میشی!! ولی دوست مهربانم من این وبلاگ رو برای دل خودم می‌نویسم، نه برای انجام وظیفه! من حرف برای گفتن زیاد دارم ... و اما کامنت دیگر:

 

"تنهای من سلام!


متنت رو خوندم!

هم قبل از تغییر هم بعد از اون! بار اول کامنت ندادم چون می خواستم مفصل بنویسم! 

قبل از هر چیزی می خوام بگم این دوست هر کسی که بوده انقدر براش عزیز بودی که کلی وقت صرفت کنه! چون این نامه چیزی نیست که همین جوری یهویی تراووش کرده باشه. معلومه روش کلی زمان صرف  شده. حتی اگه توهین آمیز هم باشه بازنشون می ده که براش مهمی!

 

و بعد این که خواستی نظرم رو بگم:

غریب من ، من و تو خوب می دونیم؛ عشق یه مزاح یه ماهه یا شش ماهه نیست که یه روزی یه جایی تموم شه.عشق یه عکس یادگاری هم نیست که بذاریمش لای بقچه سالی ماهی یه بار به یادش بیفتیم، مرورش کنیم و لبخندی _ و شاید اشکی _ بزنیم و بگذریم! عشق آدامس هم نیست که یه روز با لذت بجویمش و فردا تفش کنیم زمین! قدرت عشق تو همین همیشگی بودنشه. این که همیشه تازه است و زنده عشق رو عشق می کنه. اما همه ی مشکل ما از جایی شروع می شه که فرمولی برای عشق پیدا نکردیم! عشق هنوز برامون یه چیزی مثل عدده و خدا. نمی شه دیدش، نمی شه تعریف فرمالیته ای براش کرد و نمی شه اثباتش کرد اما هست. همیشه بوده و هنوز هست! هیچ حواست بوده؛ ما هیچ وقت در مورد چیزی که فرمول دقیقش رو می دونیم حرف نمی زنیم!  

 

مثلا همین آب خودمون :  H2O

درموردش تا بخوای مقاله ی علمی هست اما نامه یا متنی که احساس ما رو راجع بهش بگه چی؟ ما تا حد نهایی چیزی رو نشناختیم باهاش بازی احساسی می کنیم. وقتی تموم شد فرمولش کشف شد دیگه جایی تو دل نداره! واسه همینم راجع به عشق خیلی می نویسیم اما هرکسی عشق رو یه جوری می بینه. آره شاید عشق برای این دوستمون اینه که دنبال یه سایه بگردی تا هرجوری دوست داری باهات بخوابه و شاید برای یکی دیگه عشق یعنی همون حسی که باعث می شه نه نقص جسمانی طرف رو ببینه و نه خیلی ضعف های دیگه اش رو و هزارو یک جور تعریف دیگه هم داره!

 

اما هر چی که هست دل نوشته هات قشنگن. بی نظیرن. نشون می دن تونستی عشق رو یه جورایی بفهمی. آره بی تردید می تونم بگم عاشقی رو بلدی. مهم نیست اون که عاشقشی هست یا نه. مهم اینه که تو انقد بزرگی که عشقت رو حفظ کنی. مهم نیست که نتونی دو تا خصوصیتش رو اسم ببری که باعث شده عاشقش بمونی، مهم اینه که نذاری غریبه ها ضعف هاش رو تشخیص بدن. این مهمه که تو با افتخار سرت رو بالا نگه داری و بگی من هنوز عاشقم. بگی من عاشقش بودم و اون نفهمید؛ لیاقتش رو نداشت اما هنوز عاشقشم. بگی من سایه ای بودم جدا از سایه هایی که تو خیابون مثل سیل ریختن اما کو چشم بینا؟

 

و راستی آدم همیشه یه سایه داره! هر کسی فقط یه سایه. وقتی انقدر بیهویت شه که سایه اش گم شه؛ یعنی مرده. آره فقط یه روحه که سایه نداره. یه مرد سایه داره و اصل هم . یه زن سایه داره و اصل هم اما روح نع! و واسه همینم هست که اسم سایه فقط اسم خانمه. چون یه مرد هیچ وقت نمی تونه انقد مهم باشه که با رفتنش آدم بمیره و تبدیل به روح شه اما یه مرد بی زن همیشه درست مثل مرده هاست! آره! ما سایه ی مردِمونیم. و فقط ما! اگه یه روز گممون کنه نمی تونه جای سایه ی دوم بگرده اون روز روز مرگشه، حتی اگه اونقدر گرم زرق و برق زندگی باشه که متوجه مرگش نشه! "

 

 

 

 

خوب ... محمد جان، عزیز دلم، ایکاش می‌تونستم نظر تو رو هم بدونم. ایکاش می‌تونستم این کاغد پاره‌ها رو به در خونه تو هم بفرستم تا بدونم تو هم هستی. بدونم تو هم پابپای من با خاطرات مشترکمون همراه می‌شی. بدونم حرف دل بی صاحب منو می‌شنوی! بدونم واقعاً‌دارم برای یکی می‌نویسم ... چقدر خوب است آدم کسی را داشته باشد که برایش چیز بنویسد! 

حیف که نمی‌خوام دل اون دختر بیچاره ای که تو بی رحمانه (مثل من، مثل زنت، و شاید مثل خیلیهای دیگه) به اسم یک همراه انتخابش کردی، مثل خودم تکه تکه بشه وگرنه تمام دل‌نوشته هامو برات می‌فرستادم! خدا رو چه دیدی!! شاید اون هم همون لحظه خونه تو بود! مثل من که همیشه میومدم بهت سر می‌زدم، یادت میاد؟! ... منو کنار خودت می‌نشوندی، بغلم می‌کردی، برام میوه میاوردی و به زور میگفتی باید بخوری، باید به خودت برسی! و بعد همینطور که سرم روی شونه تو بود و تو نوازشم می‌کردی، با هم تلویزیون تماشا می‌کردیم. این تلویزیون رو هم به اصرار من درستش کردی. دیگه احساس تنهایی نمی‌کنی، نه؟ پس یکی دیگه به نفع من!!

 

 

یادته روزی رو که برات افطاری حلیم و آش خریدم و آوردم خونه‌ات و تو گفتی کمی آش دارم که همکارم برام آورده! گفتم کدوم همکارت؟ گفتی یک همکار خانم دارم که شوهرش دوست منه و برام گهگاهی غذا میاره! یادته شبهایی که تا ساعتها تلفنت مشغول بود و وقتی ازت می‌پرسیدم کی بود، تو در جواب من می‌گفتی همکارم بوده! می‌پرسیدم کدوم همکار؟ جواب: همون همکارم که با شوهرش دوست هستم. یکروز خنده‌ام گرفت: برای اینکه بفهمی که من کودن نیستم، بهت گفتم عزیزم، مگه تو همکارت رو در طول روز نمی‌بینی که شبها دو ساعت تلفنی باهاش صحبت می‌کنی؟ و مگه تو با شوهرش دوست نیستی؟ پس چرا هیچوقت با خود اون صحبت نمی‌کنی؟ این چطور شوهر و دوستیه که هیچ اعتراضی نمی‌کنه؟ مگه غیرت نداره؟ و تو می‌خندیدی و به نحوی سرگرمم می‌کردی! یادت هست روزی که برای تولدم می‌خواستی برنامه بذاری؟ ازت خواستم روز 4 شنبه قرار بذاریم، چون سه شنبه کلاس داشتم ولی تو گفتی 4 شنبه قراره با همکارم و شوهرش برم سینما!!! خدایی، خودت بودی از این جمله خنده‌ات نمی‌گرفت؟ در این جمله دروغین، اولاً این جمله نشون میده که همکارت از نظر ارتباطی جلوتر از شوهرش قرار داره، ثانیاً آدم معمولاً میگه: همون دوستم که زنش همکار منه! ثالثاً تولد من مهمتر بود یا سینما رفتن با دوست و همکاری که تا اینحد در زندگی تو حضور دارند و مسلماً‌ می‌تونن این عذر تو را براحتی بپذیرند! و در آخر این چه دوستی بود که تو با خانمش راحتتر بودی و تا صبح باهاش درد دل داشتی و تو را تا این اندازه در زندگی خود وارد کرده بود که سینما رفتن شبانه‌اش را هم با تو قسمت می‌کرد؟!!

 

خودت قضاوت کن ...! اما آیا یکبار به روی تو آوردم که عزیزم می‌دونم همکار بهانه است و اصلاً‌وجود خارجی نداره... می‌دونم که داری بهم دروغ می‌گی و می‌دونم که داری به دوستیمون خیانت می‌کنی؟

اما اگر یادت باشه، شب تولدم با ناراحتی از تو جدا شدم، و تو علتش رو خوب می‌دونستی... با اینحال حتی باز هیچ حرفی بهت نزدم! نه به این دلیل که می‌ترسیدم تو رو از دست بدم! نه به این دلیل که مایل بودم خودم رو فریب بدم، کما اینکه در خیلی از موارد اینکار رو کردم ...

 

فقط به این دلیل که تو در حضور من کوچک نشی! به این دلیل که فکر نکنی از شخصیت و عظمت تو کاسته شده یا از چشم من افتادی ... فقط بخاطر حفظ غرور تو .... ! اما غرور خودم چی؟

 

 

 

حالا منم تنهای تنهام ... عزیزم، تنهایی خیلی سخته، خیلی زجرآوره! مثل خوره آدم رو می‌خوره!

 

حالا می‌فهمم روز اولی که با هم صحبت کردیم، چرا تو تا اینحد از تنهاییت نالان بودی! حالا می‌فهمم اینکه گفتی از تنهایی جونم به لبم رسیده یعنی چی! اما ... بعدها تو هیچوقت به من نگفتی که تنهایی تو رو فقط من ِ تنها پر نکرده بودم، تو از خیلیها کمک خواسته بودی، از خیلیها ... ولی ... کدومشون سعی کردن جفت و همراه واقعیت باشن؟

 

دلبندم، می‌بینی؟ ... آدمکهای قصه ی این روزهای من، همگی آنقدر ساختگی و مضحکند که نمیشه خنده‌های تصنعی خودم رو از آنها دریغ کنم...

این روزها که از همه سایه‌ها و آدمهای رنگی دلم به درد آمده، تنها به پنجره‌ای که عطر آرامش تو رو می پراکند چشم دوخته‌ام.

 

ماه ترین!... این شب های اردیبهشتی بی حضور تو هیچ لطفی ندارند... همین!

 

 

احساس میکنم...
قافیه را به تمام شعر های نگفته ام
غزل های تاریکم
                     
قصیده های پر اضطرابم
قافیه را به بند بند این غصه ی کهنه
             
به بیت بیت این خانه ی پر دغدغه
           باخته ام...

 

نظرات 74 + ارسال نظر
سپهر چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 ساعت 06:16 ب.ظ http://poochestan.blogfa.com

دلم گرفت ........ از اینکه
به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است ...
هزاران افسوس.

میترا چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 ساعت 08:30 ب.ظ http://www.gogorimagoory.blogfa.com

سلام دوست خوبم اپم برای حضورت.....

آوا چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 ساعت 11:13 ب.ظ http://nesfe.blogsky.com/

ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره به دست نیاریم نمی دونیم چی رو از دست دادیم .
اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که او هم همین کار رو بکنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگه این طور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده.
در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد در یک ساعت میشه یکی رو دوست داشت و در یک روز میشه عاشق شد ، ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد.
دنبال نگاهها نرو چون می تونن گولت بزنن، دنبال دارایی نرو چون کم کم افول می کنه ، دنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره رو روشن کرد ، کسی رو پیدا کن که تو رو شاد کنه.
دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که می خوای اونو از رویات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی.
رویایی رو ببین که می خوای ، جایی برو که دوست داری ، چیزی باش که می خوای باشی ، چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی.
آرزو می کنم به اندازه ی کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی ، به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی.
به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی.

parasto0 پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1385 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.llllparastoollll.blogfa.com

salam saye joonam kheyli delam vasat tang shode bood saye joon kam behem sar mizani nemidoonam shayad man ziad mikham hozooreto bebinam o hes konam kodoomeshe nemidoonam hanooz .saye joonam vaghti ina ro khoondam ye lahze yade khodam oftadam midooni saye to kheyli bozorgvari kardi dar haghe mohamad .chera nakhaste befahme ya drak kone nemidoonam .mage fereshteye man khaste mano drakam kone ke oon kone?aslan ghasde tohin nadaram be hichkas ama nemidoonam chera marda injoori be in donya omadan o....saye man age jaye to boodam ye gooshe nemineshastam shayad ba goftane harfat zendegish kharab beshe o oon dokhtare bezare bere shayad kheyli chizaye dige etefagh biofte ama azizam mohem ine ke dokhtare midoone ke on kie chie chejoorie.nemidoonam azizam ama vaghti miam inja ehsase tanhaee nemikonam dige hes mikonam yejoori ba ham hamdardim ama ba ye tafavot onam ine ke mohamad rafte o raftanesho bavar kardi ama man chi ??narafte ama na man mitoonam raftanesho bavar konam na mikham ke bavar konam ama ya dae mire ya daran mibaranesh .kheyli neveshtam hoselat sar nare .omadam inja azizam behet begam bazam bia behem sar bezan .akhe man baz up kardam ama baz ba tanhaee.pas azizam montazeret mimoonam .ghorboonet beram azizam inghade khodeto ba in fekra aziyat nakon .montazeretam azizam .felan bye

گناه مقدس پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1385 ساعت 03:38 ق.ظ http://sinsainet.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ناراحت نشو لطفا قصد بی احترامی ندارم فقط نظرم از خوندن نوشته هات هست
مطالبت رو خوندم اما واقعا در مورد این مسایل بهترین حرف
سکوته شاید تو سکوت بشه گفت که خودت تقصیر کاری که برای طرف مقابلت بیش از حد ارزش احترام قایل بودی .
در مقابل این احترام اون چقدر برات ارزش قایل بود یا احترام
معلومه که اگه بود حتی روی اون دوستش اسم همکار نمیذاشت یا حداقل جلوی تو عنوان نمیکرد
میدونی من الان ۳ سال هست که ایتالیا زندگی میکنم قبلش هم تو ایران حدود ۵ سال تنها بودم
اخه سال ۷۲ از خانوادم جدا شدم
خیلی خوب میفهمم که تنها بودن حتی از انتظار هم سخت تر هست راست نوشتی
با داشتن تو اون دیگه تنها نبود تو در کنارش بودی ولی توو در کنارش تنها بودی امیدوارم که بتونی با این مشکل کنار بیایی و برای اینده خودت و دلت بهترین راه رو انتخاب کنی با توجه به این تجربه ای که داری
بازم ببخشید که اینقده رک نوشتم

هم و ها پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1385 ساعت 11:24 ق.ظ http://gozargahh.blogsky.com/

سلام سایه جان.
این پستت مثل همه نوشته های قبلیت جالب بود.
سلیقت هم برای انتخاب عکسها حرف نداره.
به ماهم سر بزنی خوشحال میشیم.

هنوزم در پی اونم
که میشه عاشقش باشم
مث دریایه من باشه
منم چون قایقش باشم

هنوزم در پی اونم
که عمری مرهمم باشه
شریک خنده و شادی
رفیق ماتمم باشه ....

fatemeh پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1385 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

سلام سایه جان خوبی؟
باز هم مثل همیشه عالی تصمیم گرفتی و عالی به زبون آوردیش !
مرسی که هنوزم با اومدنت خوشحالم می کنی
منتظرت هستم

فرزین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1385 ساعت 04:31 ب.ظ http://farzin72.blogsky.com

باز سلام می دونم که بی جواب خواهد ماند
به من سر بزن و قولت رو فراموش نکن

زری پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1385 ساعت 09:16 ب.ظ http://www.respina00.blogfa.com

سلام سایه خانومی عزیزم

فقط اومدم بگم که منم هستم

بعدا متنتو بطور کامل می خونم بای .

مرجان جمعه 29 اردیبهشت 1385 ساعت 12:03 ق.ظ

سایه ی من اینجام...برمی گردم بهترینم

فرید شنبه 30 اردیبهشت 1385 ساعت 09:25 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com/

آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر آیم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت آیینه ای بلند است
تابناک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

[ بدون نام ] شنبه 30 اردیبهشت 1385 ساعت 09:53 ق.ظ

سلام سایه نازنین!

شاید بزرگترین اشتباه زندگیمون تو همین بخشش بوده که خودمون رو گول زدیم... اونقدر اومدیم پایین و اونقدر خودمون رو دست کم گرفتیم که ارزش واقعیمون رو از دست دادیم... برای احساس عاشقی که داشتم و دارم خوشحالم ولی برای از دست دادن خیلی از چیزا ناراحت ... ولی چه فایده که قابل برگشت نیستن...

هجران شنبه 30 اردیبهشت 1385 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.hejranpoems.blogfa.com

اومدم!
اما هنوز همه رو نخوندم
برمی گردم!

ونوس شنبه 30 اردیبهشت 1385 ساعت 02:36 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com


سلام سایه عزیزم

نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل !
زدستش یکدم آسایش ندارم
نمی دانم چه باید کرد با دل ؟
هزاران بار منعش کردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دل
بچشمانت مرا دل مبتلا کرد
فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل...
از این دل داد من بستان خدایا
ز دستش تا به کی گویم خدا دل
درون سینه آهی هم ندارم
فقیر و عاجز و بی دست و پا دل....
بشد خاک و ز کویت بر نخیزد
زهی ثابت قدم دل ، با وفا دل
ز عقل و دل دگر از من مپرسید
چو عشق آمد کجا عقل و کجا دل ؟
تو.......ز دل نالی ..دل از تو
حیا کن یا تو ساکت باش یا دل...........

شیلا شنبه 30 اردیبهشت 1385 ساعت 03:28 ب.ظ


سلام دوست عزیزم
****************

و پزشک برای بیماری که

به بهبودی اش امیدی نیست

آخرین نسخه را می نویسد:
"جمله دوستت دارم هر ۸ ساعت یکبار !"

و شاید این تنها دروغی باشد که

روابط عاشقانه را زنده نگه می دارد.

نمی دانم تا کی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

خودت بگو تا کی ؟!؟!؟!؟؟؟

مهدی یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 ساعت 10:58 ق.ظ http://akharinpanah.blogsky.com

سلام سایه عزیز
امیدوارم که خوب و خوش سلامت باشی
ممنونم که میایی و به من سر می زنی
من به خاطر مسائلی تا انتهای تیر مطلبی درج نمی کنم
ولی همیشه به وبلاگ شما دوست خوبم سر می زنم
موفق باشی

حمیدرضا - برج و کبوتر یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 ساعت 11:26 ق.ظ http://borjokabootar.blogsky.com

سلام سایه جان
در مورد اسمت ( سایه ) که هرجا میری هست : کیه که سایه نداشته باشه - فقط سایه هست که سایه نداره و در تاریکی که سایه نیستش

گفتم : نرو پر پر می شم
گفتی : می خوام رها باشم
گفتم : آخه عاشق شدم
گفتی : می خوام تنها باشم
گفتم : دلم !
گفتی : بسوز !
گفتم : یه عمری باز هنوز ؟!
گفتم : پس عمرم چی میشه ؟
گفتی : هدر شد شب و روز !

و اینکه : هیچ عاشقی - عاشقی رو یاد نگرفته از کتاب

اسماعیل منصورنژاد یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 ساعت 02:21 ب.ظ http://andar-bandar.blogfa.com

درود بر شما
راستش من هیچ تعریف واضحی از عشق ندارم. هر چه دارم، شخصی است و برای خودم خوب است. پس آن را اینجا تکرار نمی کنم. شاید ملال آور باشد.

۱ - نوشته زیبایی بود. نویسنده که یک زن است، دانسته که نباید سایه دیگران باشد. او با یک نثر ساده به ما می فهماند که باید خودمان باشیم و البته که عاشق نیز باشیم. فداکار هم باشیم اما خودمان باشیم.

۲ - برای احساس و دل، هیچ فرمول و قاعده ای یافت نمی شود. مشکل کار نیز در همین نکته است. امور مربوط به دل و احساس، با هیچ حساب و کتابی سازگاری ندارد و به نوعی از هم گسیخته و آشفته است. دل و احساس، بیشتر به هر چه بادا باد متکی است تا منطق و ریاضیات. یعنی: anyway

۳ - این متن در وسط مسیرش عوض شد. از همان جا که نوشته: ((خوب محمد جان...)) که با فونت ترافیک است و با بخش اول متفاوت. من نتوانستم دو بخش را به هم چفت کنم. شاید که اشکال کار از من باشد. باید دوباره بخوانم شاید چیزی دستگیرم شد.

نه شما درست فرمودید.
چون بخش اول مربوط به نوشته‌های دوست گرامیم بود، و بخش دوم یادآوری بخشی از خاطرات خودم و حرفهای خودم بود که چندان ارتباطی به بخش اول ندارد.

سرهنگ یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 ساعت 04:34 ب.ظ http://ghorbatzadeh.blogfa.com/

رنه دکارت

به همه چیز شک کنید، غیر از به شک

فرشید دوشنبه 1 خرداد 1385 ساعت 12:11 ب.ظ http://WWW.MASTANEH.BLOGFA.COM

در غریبی و فراق و غم دل ÷یر شدم
سلام خیلی وقت بود فرصت نشده بود خدمت برسم باعث شرمندگی
خیانت ... تنوع طلبی و......... چیزهائی است که این روزها به وفور میشه با چشم بسته هم دید ولی برام عجیبه که هنوز شما به ایشون علاقه دارید ( از لابلای کلماتتون میشه این حس رو دید )
رخصت

fatemeh دوشنبه 1 خرداد 1385 ساعت 02:43 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

سلام عزیزم
ممنون
مرسی
نمی خواستم مهمون غریبی های من باشی
برای بهترین لحظاتم تورو مهمون می کنم
منتظر حضور قشنگت هستم !

مسعود سه‌شنبه 2 خرداد 1385 ساعت 09:36 ق.ظ http://bi-too-tanhaiam.blogfa.com

سلا سایه جون
خوبی ؟
چرا آپ کردی خبرم نکردی
سایه جون دلم خیلی گرفته
من آپ هستم
منتظر حضور سبزت هستم
قربونت

آتیش خاکستری چهارشنبه 3 خرداد 1385 ساعت 03:05 ق.ظ http://www.atish.blogfa.com

بیایید میخواهم دروغ بگویم!
من فرستاده جدید هستم
خدا سلام رساند گفت:
من حالم خوب است
اما بیهوده سعی نکنید
بهشت و دوزخ من هیچوقت از نردبان شما سقط نمیشود

مرجان چهارشنبه 3 خرداد 1385 ساعت 11:29 ق.ظ

دلم گرفت اما به کسی نگو...
وای الهی قربونت برم که اینقدر نازی عزیز من...من تو رو به اندازه ی نوید ملقب به نازنین دوستت دارم...جدا می دونستی؟باورت می شه؟خانومی من،همیشه به یادتم...همیشه ی همیشه...تنها نیستی..منم نیستم.تو هستی و چه چیزی بهتر از بودن تو؟دلم برای صدات تنگ شده...راستی نانازی در رو بروی عشق باز کردی؟بذار شراب جا بیفته باشه؟

هجران چهارشنبه 3 خرداد 1385 ساعت 12:58 ب.ظ


استخاره کردم که بد بیاید....
شاید این بار بمانی!
ولی خوب آمد و رفتنی شدی....

***
از انجماد نگاه هایت ترک خورده ام ....
گرمی لبانت هم گرمم نمی کند ....
شاید این بار
من
آدم برفی قصه ی شب هایت شوم

***
برایم قصه بگو تا آفتاب سحری آبم نکرده ....

سرهنگ چهارشنبه 3 خرداد 1385 ساعت 03:46 ب.ظ http://ghorbatzadeh.blogfa.com

وقتی من بچه بودم هرشب از خدا میخواستم که یک دوچرخه به من بدهد، سر انجام فهمیدم که کار خدا اینجوری نیست، بنابر این رفتم و یک دوچره دزدیدم و از آن پس هرشب از خدا میخواستم که من را ببخشد.

ارنو فیلیپ

فرید (گلهای کاغذی) پنج‌شنبه 4 خرداد 1385 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com/

آدم های قصه منم همیشه یه جایی کنار رویا هاشون نشستن..و به لحظه های سرد من می خندن...

هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند




وحید پنج‌شنبه 4 خرداد 1385 ساعت 12:41 ب.ظ http://worldcup---2006.blogfa.com

وبلاگ جام جهانی اخبار اختصاصی جام جهانی در وبلاگ جام جهانی آهنگ اختصاصی تیم ملی ایران در وبلاگ جام جهانی حتما سر بزنید

http://worldcup---2006.blogfa.com

حمیده تقی زاده پنج‌شنبه 4 خرداد 1385 ساعت 04:41 ب.ظ http://hamideh-ta.blogfa.com

سلام سایه جان
خیلی وقت گذاشتم تمام وبلاگت خوندم بعضی قسمتهاش چند بار خوندم
چون از دل می نویسی لاجرم بردل می نشینه
نمی تونم بهت چیزی بگم اصلا نمی دونم چی بگم فقط این می دونم که کاملا تمام کلمات و حرفهای دلت با تمام وجودم لمس کردم و درک می کنم . و آرزو می کنم هر چی زودتر ان قلب مهربونت آروم بگیره . عزیزم یک چیز فراموش نکنه که ؛
گذشت زمان معجزه می کنه ٬ انهم چه معجزه ای . خدا کنه این معجزه در مورد دل دردمند تو زودتر تحقق ژیدا کنه
آرزو مند بر آورده شدن آرزوهات هستم.

a پنج‌شنبه 4 خرداد 1385 ساعت 10:17 ب.ظ http://hallelujahh.persianblog.com

salam...commentetono to webloge sarhang khondam....rastesh be shedat moteaser shodam...injor adama nemidonan daran chy kar mikonanan ba galbe chandta javony ke be khatere inke valedeyneshon mosalmonan khodeshonam hastan ...
payambar farmodan dar akhar zaman negah dashtane iman mesle negahdashtane atash dar dast ast!!
...bebin doste aziz fagat dar in had ke nahjolbalage dar hodode 600 sale pish gerdavary shode...yany kheyli nazdik! dar haly ke dar zamane khode payamber ham sokhananeshono tahrif mikardan..pas emkan tahrif dar on kheyli ziyade !!pas ono be onvane yek manbaee osol arzeshha garar nade laaghal dar khotbeha...hadeaghal inke agar ba foro moshkel dary osole agayedet ro hefz kon...

khodavand hameye maro hedayat kone

محمد جمعه 5 خرداد 1385 ساعت 12:34 ق.ظ http://ASHEGHPISHE.BLOGFA.COM

وای سایه جان
خیلی قشنگه
چه عکسایی
از این که کم میام به وب لاگت سر می زنم شرمنده هستم . خیلی وب لاگت دیر باز می شه منم نمی تونم زیاد بمونم . اما من ازت ممنونم . واسه این پستای خوشگل خوشگلت .
شاد باشی و پیروز

س.فروغ جمعه 5 خرداد 1385 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.forooghzaar.blogfa.com

سلام عاشق ترین:

وقتی که هوده ای نیست در عاشق شدن ، روزها به پوچی میروند.

وقتی که دل از بیهودگی فریاد میزند ، روزها به پوچی میروند.

روزها به پوچی میروند وقتی روح و روانت عاشق است.

روزها پرهوده میشوند وقتی عاشق ترینی !


همیشه به یادت هستم.
دوستدار تو.

رضا ... ترلان جمعه 5 خرداد 1385 ساعت 03:44 ب.ظ http://www.tarlan.blogfa.com

سلام سایه جان

منتظر پست بعدیت هستم ... این هم آدرس اون یکی

لاگم ...

میترا جمعه 5 خرداد 1385 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.gogorimagoory.blogfa.com

سلام دوست خوبم ...ممنون که ما رو تنها نمی زارین.مطلب شما هم جالب و خواندنی بود.....اپم

سرهنگ جمعه 5 خرداد 1385 ساعت 09:20 ب.ظ http://http://ghorbatzadeh.blogfa.com/

زیبایی دیوانگی مذهبی این هست که قدرت پاسخ گویی به همه چیز را دارد. وقتی خدا یا شیطان بعنوان علت العلل و دلیل همه چیز در این دنیای فانی مورد قبول قرار میگیرد، دیگر هیچ چیز به شانس وابسته نخواهد بود و در آن حال منطق را میتوان با شادی از پنجره بیرون انداخت.
استفن کینگ

ربکا شنبه 6 خرداد 1385 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.matarsak.blogfa.com

سلام خوبی ؟
من نامردم ؟!! چرااااااااااااا
مرسی که بهم سر زدی
خوش باشی بای

محمود شنبه 6 خرداد 1385 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.mkamali.blogfa.com

سلام! من که اون دفه گفتم..جون سایه فکر کنم منم باید یه جوابیه برات بفرستم. بعدن میگم برات!..تا بعد..شاد باشی!

س.فروغ شنبه 6 خرداد 1385 ساعت 02:06 ب.ظ http://www.forooghzaar.blogfa.com

سایه جان سلام:

...وقتی ابرها در آسمان گم میشدند آنوقت دریا را میدیدم که در پایین دهان گشوده و گویی در ابدیت آبی رنگش به انتظار
نشسته است...


قسمت هفتم را آپ کردم و منتظر حضورتم.
همیشه عاشق باشی.

نوشین شنبه 6 خرداد 1385 ساعت 02:32 ب.ظ http://www.sampange.blogfa.com

شب را دوست دارام بخاطر سکوتش
سکوت را دوست دارم بخاطر آرامشش
آرامش را دوست دارم بخاطر بودنش در تنهایی
تنهایی را دوست دارم بخاطر بودنش در عشق
و عشق را دوست دارم بخاطر دوست داشتنش
من آپم سایه جونم.متن نوشته خودمه لطفا اگه سر زدی و اشکالی در نوع نوشته دیدی حتما بهم بگو.دوستت دارم سایه جونم.نونوش

علی شنبه 6 خرداد 1385 ساعت 04:29 ب.ظ http://alishar.blogfa.com/

جالب بود مثل همیشه

پژمان یکشنبه 7 خرداد 1385 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.sportboy.blogsky.com

سلام ! خوبی؟
من آپم خوشحال میشم بهم سر بزنی
فعلا ...

مرجان یکشنبه 7 خرداد 1385 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.shifteye-to-azadi.blogfa.com

سلام بهترین من...آخه من می تونم باهات قهر باشم؟فکر می کنی من بدون بودن تو و هجرانم دووم میارم؟...
عزیز دل من درگیر امتحانام...دعا کن زودتر تموم شه...به خدا حوصله ی هیچی رو ندارم...اصلا خیلی دلتنگم...می خوام برم از اینجا...از این آسمون...سایه ی نازم عکستو بهم ندادیا...برام میل بده...باشه؟می بوسمت...ایشاالله توی تابستون همدیگه رو ببینیم.آخ که دلم چقدر هواتو داره...راستی سایه می ارزه؟سایه وقتی اون بی اعتناست چرا من اینجور عاشقم؟باورت می شه که حالم داره از خودم بهم می خوره؟ای نفسم...خیلی دوستت دارم...خیلی...

هجران یکشنبه 7 خرداد 1385 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.hejranpoems.blogfa.com

سایه ی ماهم سلام
عزیزم ببخشید که این قدر دیر کردم نمی دونی این یه هفته چقدر سخت بود!
نوشته ات رو خونده بودم اما فرصت نمی کردم کامنت بدم
امیدوارم منو ببخشی
................................................................
می خوام بخش به بخش نوشته ات جواب بدم!
عزیز من! نوشتی که چقدر خوبه که ادم واسه کسی بنویسه.
راس می گی.
اما این مثه اینه که آدم به خاطر کسی زندگی کنه
یا مثل این که نماز رو به خاطر کسی بخونه
نع مهربونه من!
صداقت و لطف نوشته هات تو اینه که واسه دل خودت می نویسی و
می دونم که اینو خوب می دونی
می فهممت! خیلی وقتا آدم دلش می خواد می تونست
به کسی که عاشقشه بفهونه چه حسی داره
اما اولا اون اگه قرار بود بفهمه ما تنها تبودیم
دوما هم اصلا این دلیل نوشتنمون نیس. نه؟
...........
گفتی:
حیف که نمی‌خوام دل اون دختر بیچاره ای که تو بی رحمانه به اسم یک همراه انتخابش کردی، مثل خودم تکه تکه بشه
اما خودتو بذار جای اون دختر؟
دلت نمی خواست همون اول راه خیلی چیزا رو می فهمیدی؟
تو اگه نمی خوای چیزی رو رو کنی مراعات اونو می کنی نه مراعات دختر دوم رو.
نمی خوای دلش بشکنه و یا شاید هم
نمی خوای تصویر تو توی ذهنش بشکنه
بازم می فهممت و افسوس.........
چی بگم؟ ها چی بگم؟
تو تنها نیستی سایه ی من نیستی

همیشه با توام و مثل تو
سایه ای از تو......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-----
این بار با یه نامه آپم
نظرت رو بهم می گی؟
خیلی برام مهمه
دوست دارم و
منتظرتم

آشنا هستم یکشنبه 7 خرداد 1385 ساعت 02:29 ب.ظ

به همه آدمهای عاشق و پاک که فریب همنوعشان نمی دهند... به همه آنهایی که خود خودشان هستند اما آینه دیگران...

۱
هنوز آینه داری
اگر چه غرق غباری
همیشه در نظر اما،
همیشه می مانی

تو را چگونه بنامم
تو را چگونه بخوانم
تو را چگونه دوست ندارم
بگو
نمی دانم...


۲
ساده بودم ساده
ساده مثل کف دست
و چه می دانستم
ساده بودن سخت است...
تو به من می گفتی
ساده بودن زیباست
عشق مثل من و تو
ساده
خیلی زیباست

دو متنی را که برایت فرستادم، شعر یک ترانه معمولی است که خواننده ای به نام راد (تازه وارد) با صدای بسیار زیبایی آن را می خواند. آنقدر قشنگ می خواند که من این ترانه را به حرمت صدای او می پسندم.

خب! کامنت چطور بود؟!

عالی بود دوست تازه واردم

دست شما درد نکنه. خیلی خوشحالم کردی...

به آشنای مشترکمان هم سلام برسون

تنها یکشنبه 7 خرداد 1385 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

سلام سایه جان
خوبی؟
امیدوارم روزات هیچ وقت خاکستری نشن
منتظرت هستم
با اومدنت خوشحالم می کنی

محمود یکشنبه 7 خرداد 1385 ساعت 04:05 ب.ظ http://www.mkamali.blogfa.com

سلام..خوبی؟..نزدیک امتحاناته..نتونستم آپ کنم!..الانم که اپ کردم دفه بعد معلوم نیست کی بتونم!(اصلا به من چه؟ نه؟) .. در هر صورت خوشحال میشم سر بزنی!.. شاد باشی!
هر لحظه تیر خلاصی برای خاطراتم شد؛

هر ذرة خاک ، گور آرزوهایم؛

و هر تفکر سیاه کفنی بی رنگ برای نگاهم ؛

و هر خشم بی دریغ، چوبه دار برای لبخند خشکیده بر لبانم؛

به هر سوال پر التماس من

پاسخی پرابهام داده شد؛

۰۰۰۰۰۰

فرزانه دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام به سایه تنها

**************
اما تنها نیستی که ؟!؟
خوب نگاه کن
این همه دوست که به خاطر تو میان
نوشته هاتو میخونند . نظر میدن
پس سایه بی عشق
نه سایه تنها

***********

از همه مهمتر دوستای خوبی که واست نظرات
کارشناسی میذارن (چشمک)

دستشون درد نکنه
من که هر وقت میام تو وبلاگت
با چشم خیس بر میگردم

امیدوارم شاهد روزی باشم
که اونو فراموش کردی
و عاشق شدی
عاشق اونی که
لیاقت تو رو داشته باشه

-*/-*/-*/-*

هجران دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.hejranpoems.blogfa.com

سایه کامنت دیروزم نیومده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

احسان دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 02:36 ب.ظ http://131165.mihanblog.com

سلام سایه جون
نمی دونم چرا احساس می کنم وبلاگت بیشتر به دفتر حاطرات تبدیل شده؟
شاید این احساس من اشتباه باشه
بای

خودم دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام احسان عزیز

نه شما درست حدس زدید. این وبلاگ دفتر ثبت خاطره‌هاست. هرچه که در دلم سنگینی کنه، اینجا می‌نویسم. مرسی که همراهیم می‌کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد