سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

سایه تنها (Turn On Speakers)

. . . کسی نمی آید !

برای تو که رهگذری ...!

 

زیر تنگی نفسها ماندهام

زلال اشکها را تماشا میکنم

کاش بند بیاید

این نفسهای آخر

 

برای تو که رهگذری ...

 

نازنینم ! 

در این سکوت نیمه شب بیشتر از هر وقت دیگه‌ای دلتنگ توام...

چقدر خوبه که من میتونم هر آنچه رو که دلم میخواد برای تو بنویسم. من میتونم تا آخر عمر به نوشتن برای تو ادامه بدم، حتی اگر تو هیچوقت اونو نخونی!

عزیزترینم ...

کاش میتونستم صورت نازنینت رو بین دستهایم بگیرم ...

کاش میدونستم چه چیز این چنین صورت زیبایت رو غرق اندوه می‌کنه!

چه فکر آزاردهندهای اینچنین روحت رو آزار میده که به روبرو خیره می‌شی و موهای دستت رو حریصانه به دندان می‌گیری؟

مهربانم!

کاش اجازه میدادی بار اندوهت رو من به دوش بکشم. شانههای من قویتر از اونه که تو فکر میکنی!

دلم تنگ است ... کاش اجازه میدادی قبل از رفتن صورت زیبایت رو غرق بوسه میکردم

خدا کنه این شب طولانی زود تمام بشه.

خدا کنه فردا آثار غم و اندوه امروز از چهره زیبایت پاک شده باشه ... خدا کند.....

 

سر دردهایم، دردهایم را ندیدی

یک شب تو حتی گریه هایم را ندیدی

یادم میاد ...

رو به روم ایستادی. چشمای پر از غمتو به چشمام دوختی هیچ حرفی نزدی، حتی سردی دستم رو که واسه خداحافظی جلو آورده بودم، لمس نکردی! سرتو پایین انداختی و رفتی... دو سه قدم که دور شدی فریاد زدم که:

می‌خواستم بگم که بیاد لحظه‌های خوبمون می‌مونم ... ولی تو حتی پشت سرتم نگاه نکردی!

باز گفتم: می‌خواستم بگم که جای خالیت همیشه واسم یه عذابه ... ولی تو بازم نگام نکردی!

فریاد زدم: می‌خواستم بگم دوست دارم ...آره همیشه دوست داشتم تمام شعرام واسه یه نگاه تو بود!

ولی تو...

می‌خواستم بگم تمام احساسمو به پای یه لحظه نگات می‌ریزم! می‌خواستم بگم اگه داری میری اینو بدون: یکی همیشه هست که قلبش واسه ی تک تک ثانیه‌هات بزنه، واسه لحظه‌های تو بنویسه، بیاد نگاههات، اصلاً یکی هست که فقط واسه تو می‌نویسه ...

می‌خواستم بگم، که دیدم خیلی دور شدی... دلم گرفت! اشک تو چشمام حلقه زد...

اومدم برگردم برای همیشه... چشمامو بستم. تمام لحظه‌ها و خاطره‌ها رو دور ریختم و... برگشتم. تا چشامو باز کردم دیدم تمام وجودتو واسم گذاشتی و رفتی!!

دیدم تمام احساستو واسم گذاشتی و رفتی... تمام لحظه‌های خوبتو، ... تمام ترانه‌هاتو ... آوازهای قشنگتو... خنده‌هاتو ... همه ی نگاههاتو واسم گذاشتی و رفتی!

حالا می‌فهمم چرا نمی‌تونستی جوابمو بدی...

 

شاخه شاخه‌ های خاطراتم را می‌نویسم

گفته ‌های دروغین را می‌نویسم

یادها و چشمهای پر از اشک را من به دست این خطها می‌سپارم

گفتنی‌ها بسیار است ، لیکن ...

جای پای عشق را من می‌نویسم ...

می‌نویسم یادبودها را ، بوسه ‌ها و دست ها را

می‌نویسم کوچه ‌ها را ، آن درختان خدا را ....

شوق یک آهنگ زیبا در میان شاخه‌ها را ...

باورم کن ...

بعد از تو از کدام دریچه
آسمان را به تماشا بنشینم
و با کدام واژه عشق را معنا کنم
بی تو همه ی فصلها خاکستری
و همه ی ستاره ها خاموشند
کیفر شکستن دل من چند جاده غربت

و چند آسمان تنهایی است
باورم کن !من هنوز هم
به صداقت چشمان تو ایمان دارم!!

 

کاش گوشی داشتم برای شنیدن ،

تا حرفهایم را به دور از برداشتهای تو میگفتم ...

کاش چشمی داشتم که به دور از هر نیازی ساعتها به تماشایت مینشستم ،

     «  می تراود مهتاب
         می درخشد شبتاب ...  »

نمی‌دونم، انگار نیاز به سفری دیگه دارم ،

سفر به خویشتن خویش ،

دور از تمام دلبستگیهام ،

کتابهایم و هر چه جز تصرف وجودم کار دیگری نمی‌کنه !

فرصتی نمانده ... باید رفت!

کتاب کودکیام رو برگ برگ خوندم

کتاب جوانیام رو فصل فصل

یادم باشه دیوانگیام رو سطر سطر بخونم ...و عاشقیم رو حرف حرف!!

شاید چند برگی بیشتر نمونده باشه ، نمیدونم ...

میخوام رها از هر چیز بروم به دور دست

آنجا که نام از چهرهام پرواز میگیرد ،

آنجا که دیگه درد پایههای جاودانگی رو به لرزه در نمیآورد ،

آنجا که زمان بیرحمانه بر تو هجوم نمیآورد ،

و دیگر فرمانبر ساعتها نیستی

و زمان دیگر اسیر ساعت نیست ...

 

خدا را چه دیدهای!؟

میرم کتابی بخونم، هر چه که باشه.

میرم از میان همهء نامها، چیزی، چراغی، چیزی شبیه چراغی بیابم.

هی میرسم کنار دانستگی و باز ندانسته عاشقم!

میرم کتابی برای گریز از گمان گریه بخونم،

میرم از میان تمام رؤیاها، رازی، آوازی، رازی شبیه آوازی بیابم.

هی میرسم کنار خویش و باز، سایه سار صدای تو جای دیگریست!!

زور که نیست

کوتاه بیا! دل نامسلمان من ِ خراب

غصه ی او در تو نمی‌گنجه ... نمی‌گنجه!

باید رفت ...

می‌روم به دور دست ...

آری سفری باید !

بی تو یکروز در این فاصله ‌ها خواهم مرد

مثل یک بیت ته قافیه‌ ها خواهم مرد

تو که رفتی همه ی ثانیه ‌ها سایه شدند

سایه در سایه ی آن ثانیه ‌ها خواهم مرد

شعله ‌ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند

موج در موج در این خاطره ‌ها خواهم مرد

کم شدم در قدم دوری چشمان بهار

بی تو یکروز در این فاصله ‌ها خواهم مرد

 

نظرات 92 + ارسال نظر
ونوس پنج‌شنبه 29 تیر 1385 ساعت 03:01 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

من به تو محتاجم

مثل همیشه با رفیق قدیمی که تنهایی نام دارد

نشسته ام و به تو می اندیشم

به تویی که محتاجم تا صدایم کنی

به تویی که این این زندگی سیاه رنگ و سیاه بخت رابه سفیدی پاکی آوردی

به تویی که زندگی ام را از منجلاب مرگ بیرون آوردی

و طعم خوش عشق را چشاندی آری من به تو محتاجم

به تویی که سرتاسر این زندگی را مدیون توام

من به تو محتاجم

به تویی که اگر اینک هستم برای وجود توست

ای عزیز ترینم ای امید آخرینم من به تو محتاجم

چقدر ناله ی شبانه سر دهم

چقدر فریاد زنم که من به تو محتاجم این زندگی مرا عذاب میدهد

مرا بی تو در گرداب سختی ها غصه ها می اندازد

و من امید بی تو عشقم زیر این غم و غصه ها مدفون می شوم

ای عزیز ترینم من به تو محتاجم

به تو عشق ات ....به نصیحت هایت ..... به خوبی هایت ....

آری من به تو محتاجم

تا سفر به شهر آرزو ها کنم من به تو محتاجم تا بفهمم

زندگی چیست ؟ عشق چیست ؟ محبت چیست?

? ? ?


venouse پنج‌شنبه 29 تیر 1385 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

سایه جوونم
باز که از بی قراریها نوشتی
از نرسیدنها
از تنهائیها
ضمن اینکه نمیتونم تحسینت نکنم
به خاطر سبک زیبایی که در نوشتن داری

من عاشق نویسنده هام
میدونی که ...

زیبایی عشق به سکوته نه فریاد
زیبایی عشق به تحمله نه خورد شدن و فرو ریختن
عشق خیالیه که اگه به واقعیت برسه تمام شیرینیه خودش و از دست میده
عشق یه کویره که عاشق تشنه با رویایه سراب معشوق قدم به جلو میزاره
عشق سخن گفتن با نگاهه
عشق امید به رسیدن و ترس از نرسیدنه

پس همه اینهائی که تجربه کردی
یه عشق ناب بوده و بس
بذار همونطوری که بوده
دست نخورده باقی بمونه

به امید فردایی بهتر
و عاشق تر برای تو
دوست داشتنی

ر ه گ ذ ر ه . . . . . . جمعه 30 تیر 1385 ساعت 01:01 ق.ظ http://rahgouzar.Blogfa.com

برای تو که رهگذری ...!
متشکرم !

تنها جمعه 30 تیر 1385 ساعت 04:27 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

سلام سایه جان
فراموشم کردی
پستت بی نظیره
به روزم

اولدوز جمعه 30 تیر 1385 ساعت 11:38 ب.ظ

یک روز می آیی به دیدارم
با کوله باری از پشیمانی
آن روز حای گل به حشمانت
حا کرده خاری از پشیمانی
...
تنها نشانم را که یک سنگ است
سرمای دستت لمس خواهد کرد
یک سینه هق هق یک دهان فریاد
همراه داری از پشیمانی...
.....................................................................
باید رفت...یا در این یاد ها باید مرد

sasan شنبه 31 تیر 1385 ساعت 12:38 ق.ظ http://sasans.blogfa.com/

سلام مهربان ...زیبا بود با احساس شاید باید از عکس های مناسب تری استفاده کنی..می بخشی....ممنون از محبتت.



گر

خیال جان

رها داده

دل

به نسیم سحر ،

چرا باید

واژه

آمدنت را

مکرار

هر ترانه کنم .

شیلا شنبه 31 تیر 1385 ساعت 08:49 ق.ظ

دیر شد و من هنوز نفهمیدم چادر آرامشم را کجا بر پا کنم.......!!
هنوز این پاهای چوبی به شکنندگی بوته ای خشکیده مرا از رفتن باز می دارد.
تو در انتهای کدام مسیر نشسته ای که من برای یافتنت اینچنین سر گشته ام.این دالان های تو در تو این پس کوچه های مارپیچ تا به کجا
اضطراب مرا همراهی می کند. کدام عنصر طبیعی در وجود من کم است که من برای باز کردن چشمهایم مرددم.کجایی ای یگانه ی بی پایان در پایان کدام انتظار من سبز شده ای.میوه های نارس وجود من دانه دانه می افتند مگر قرار نبود زمستان رفتنی باشد آی خورشید کجایی.........؟؟
پشت کدام ابر اردو زده ای .سرما تا مغز استخوانم فرو رفته است .
دیر شد و من هنوز نفهمیدم چادر آرامشم را کجا بر پا کنم..............!!
اینجا در این خانه ی خاموش من به اندازه ی تمام جوجه گنجشکهای شهرمان دلواپسم. اگر قرار به سفر بود من قرنهاست مسافرم اما کلبه ی تو
در دل کدام جنگل بنا شده که من برای یافتنش پاهای جوانیم را در باتلاقهای گمراهی جا گذاشتم .
دیر شد و من هنوز نفهمیدم چادر آرامشم را کجا بر پا کنم.............!!

کسری شنبه 31 تیر 1385 ساعت 11:44 ق.ظ http://kasra2754.blogsky

چه احساس پاک و صادقانه ای ... تورا برای این احساست میستایم ..

هجران شنبه 31 تیر 1385 ساعت 12:21 ب.ظ http://www.hejranpoems.blogfa.com

سایه ی من سلام!
خوندم پست جدیدت رو
گریستم ........ سخت و پر درد
نمی دونم سایه نمی دونم....
شاید.......
شاید همین سایه ای که از ش می مونه
همین رد انگشتاش که رو پوستمون می مونه
همون یاد شیرینش برای یک عمر زنده بودن کافی باشه....
شاید....
چه می دونم!
داغوونم باز!

تنها شنبه 31 تیر 1385 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

سلام سایه جان
اشک غم بر چهره ام طوفان غم دارد ولی ،
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من

به روزم عزیزم

تنها شنبه 31 تیر 1385 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

به روزم عزیزم

ر ه گ ذ ر ه . . . . . . یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 12:39 ق.ظ http://rahgouzar.Blogfa.com

م ی د و ن م ی ه ش ع ر ب و د ف ق ط
خ و ا س ت م ش و خ ی ک ن م
ر ه گ ذ ر ی ه ک ل م ه ه س ت
و ل ی گ ذ ر ا و ف ا ن ی
‌!‌ !‌‌ !‌ !‌

بابک یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 12:43 ق.ظ http://www.babak.23.mihanblog.com

سلام
راستش در یه موردی نیاز به همفکری دارم
خوشحال میشم ای میلتو واسم بزاری

به منم سر بزن

[ بدون نام ] یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 10:15 ق.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

...با هجرت موافقم... هجرت از خود به خود...
ما خیلی وقتها همون قهرمان داستانها تو کتابها هستیم ... خیلی خوبه که هنوز اینقدر قوی هستی که میتونی تکیه گاه اشکهای دیگرون باشی...

دوستت دارم عزیزم. مواظب خودت باش.

وحید یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 11:18 ق.ظ http://vahidseylaneh.blogfa.com

سلام سایه عزیز

وبلاگت خیلی زیباست و مطالبتم زیباتر ممنونم از اینکه به وبلاگ کوچکم سر زدی

شاد باشی

عباس حمزوی یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 12:04 ب.ظ http://www.abhamzavi.blogfa.com/

‏۱) می خواهم چند پست را یکجا بیاورم ، خدا کنه خسته نشی و منو ببخشی.‏
راستی سلام.‏
من مدتهاست که می خواهم برای تو پستی بگذارم. اما راستش به دو دلیل اینکار را تا حالا نکرده بودم. ‏
دلیل اولش رو بعدا می گم ، اما دلیل دومش :‏
یکبار اومدم که بنویسم ، اما وقتی با متن بلند بالایی سنگین و خاص مواجه شدم ، از نوشتن هذر کردم . بعدا ‏برای اون دوستت گفتم ؛ با یکسری نوشته مالیخولیایی مواجه شدم و حرفی برایم نیامد.‏
حالا هم جرات نکردم این آخرین پستت را بخونم ، چون می ترسیدم دستم را برای نوشتن بلرزاند. ‏
اما از این پس حتما یکی از خوانندگان نوشته های تو خواهم بود. شاید دیگر از تو نترسم. چون چه زیبا از ‏زیبایی نوشته بودی. آنکه زیبایی را می شناسد ،‌ دیگر برای من ترسنام نیست.‏

عباس حمزوی یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.abhamzavi.blogfa.com/

۲) بنده لایق اینهمه بنده نوازی شما نبودم که مرا مرهوم لطف بی شائبه خود فرمودی.
تو نرگسی ها و تو نسترنی های بسیاری ناگفته مانده اند که بزودی برای شما پیش کشی خواهم داشت.
خوشحالم که شما لذت برده اید. خیلی خوشحالم.

۳) آن دوست من و اینک این دوست من ؟!
چه بر سر رابطه زیبای شما آمده است؟ رابطه ای که آن دوست من همیشه ساعتها از آن برای من حرف می زد !
رابطه ای که من بدان رشک می ورزیدم. رابطه ای که من هم دوستش داشتم. رابطه ای که هیچگاه از شنیدن در مورد آن خسته نمی شدم.
و آن دوست من ، خیلی انسان شریفی است. او خیلی دوست داشتنیست. من مطمئنم که بار ناراحتی از او را نمی توانی برای مدتی طولانی با خود حمل کنی.
او مرغ دانائیست. ولی کمی دروغگو !!

هومن دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 08:17 ق.ظ http://www.shahrvand63.persianblog.com

تا کی میشه از عشق گفت ؟ این روزها وهمه روزها عشق را پذیراست ؟ سایه عزیز تو باید قدر بدونی،

سرباز تنهایی دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 10:00 ق.ظ http://www.arsalant.blogfa.com

سلام زیبا بود

مسعود دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.bi-too-tanhaiam.blogfa.com/

سلام
خوبی ؟؟
چرا آپ می کنی خبر نمی دی
متن خوشکل و نازی نوشتی
امیدوارم همیشه اد و موفق باشی
من آپ هستم
منتظر حضور گرمت
فدات

محمد دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 04:56 ب.ظ http://ASHEGHPISHE.BLOGFA.COM

سایه جان سلام :‌
زیبا بود و آرامش بخش
نبینم خسته ای و دل شکسته
عاقبت به خیر و بهروز باشی
تا دیداری مجدد
دستت را به دست محبوبمان می دهم

هومن دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 06:14 ب.ظ http://www.shahrvand63.persianblog.com

قدر فضایی که توش زندگی می کنی قدر دیدگاهت به دنیا قدر دنیایی که بالا و پایین داره و قدر محبتی که دنیا رو پر از رایحه می کنه! قدر ارزش ! قدر یک قطب نما که جهت را نشان می دهد!!

سرهنگ دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 08:44 ب.ظ http://ghorbatzadeh.blogfa.com/

شب پر سایه هراسی نداره
وقتی که کوره خورشید مال ماست

مهدی دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 09:08 ب.ظ http://akharinpanah.blogsky.com

سلام سایه جان
من مثل همیشه تمام مطالبت رو می خونم
ممنونم که به خو نه ی خودت سر زدی
پاینده باشی

پریا سه‌شنبه 3 مرداد 1385 ساعت 01:02 ق.ظ http://the-wrong-way.blogfa.com

سلام..
خیلی قشنگ بود
دل نشین می نویسی
همین..

یاسهای آرام سه‌شنبه 3 مرداد 1385 ساعت 07:52 ق.ظ http://jdaram.parsiblog.com

سلام ... بسیار بسیار زیبا و دلنشین ... شاد و موفق باشی

فرید (گلهای کاغذی) سه‌شنبه 3 مرداد 1385 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com/

نازنینم سلام :
در گذرگاه عشق جز خیره شدن به جاده بی کسی توشه ای دیگر نیست../

کاش می شد سرزمین عشق را
در میان گامها تقسیم کرد
کاش می شد با نگاه شاپرک
عشق را بر آسمان تفهیم کرد
کاش می شد با دو چشم عاطفه
قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش می شد با پری از برگ یاس
تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
کاش میشد با نسیمشامگاه
برگ زرد یاس ها را رنگ کرد
کاش می شد با خزان قلبها
مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
کاش میشد در سکوت دشت شب
ناله غمگین باران را شنید

ارام سه‌شنبه 3 مرداد 1385 ساعت 08:50 ب.ظ http://aram85.blogfa.com

سلام دوست عزیز
خوبی؟
تبریک می گم وبلاگ قشنگی داری ...
امیدوارم همیشه در پناه او همیشگی باشی .
به من سر بزن خوشحال می شم .راستی من را هم توی لینک بزار . منتظرتم بای

ر ه گ ذ ر ه . . . . . . سه‌شنبه 3 مرداد 1385 ساعت 11:58 ب.ظ http://rahgouzar.Blogfa.com

آره لینک رو گذاشتم یه مدتم بود ولی برش داشتم
من لینک وبلاگ شما رو تو Favorites ام دارم بهت سر میزنم ..

موفق و پیروز باشی.

جاوید چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 11:22 ق.ظ http://hooreadab.blogfa.com

سلام
ممنون از حظور دوباره شما در هور ادب.
این پست در حین طولانی بودن خیلی عالی بود
**
شاخه شاخه های خاطراتم را مینویسم...
**
ببخشید از اینکه من هم دیر سر میزنم و دیر اپ دورود و دو صد درود و دو صد بدرود

الهه چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 01:12 ب.ظ http://elaheyebaran.blogsky.com

سلام مرسی که دوباره به وبلاگم اومدی...برم متنت و بخونم....بازم منتظرتم...بای...

******امید***** چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 02:21 ب.ظ http://omid24gharib.blogfa.com

[گل][گل][گل][گل]
ای کاش احساسم گلی می بود
میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر می زد
رقصان به روی طاق ایوانت

ای کاش احساسم کبوتر بود
بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید
عشقی به قلبت میهمان می کرد

ای کاش احساسم درختی بود
تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت
تو مست در میخانه اش بودی

ای کاش احساسم صدایی داشت
از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی
سرما به جان دشت غم می زد

ای کاش احساسم هویدا بود
در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم
خاموش نمیگشت و نمی آلود

ای کاش احساسم قلم میگشت
تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که " دوستت دارم" می گشت
تا معنی احساس من میشد


**************[گل][گل][گل][گل]
*************************
سلام دوست نازنینم [گل][گل][گل][گل]
وبلاگت مثل همیشه حرف نداره این پست هم واقعا قشنگه
ممنونم از حضور سبزت بازم بیا[گل][گل][گل][گل]

حمیدرضا - برج و کبوتر چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 03:08 ب.ظ http://borjokabootar.blogsky.com

سلام
نوشته بودی سفر . یاد این افتادم که آدم فکرشم با خودش سفر می بره . این فکر رو باید کجا گم و گورش کرد ؟
شاد باشی زیااااااد

هجران چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 06:45 ب.ظ

وقتی بزرگ می شی همه چی پیچیده می شه


احساساتت پیچیده می شه


غصه هات پیچیده می شه


اگه بخوای ازشون حرف بزنی انقدر احمقانه می شه که خودت رو هم به شک می اندازه ...

ولی واقعیت اینه که نه خنده دارن نه ساده


چقدر تلخ شدم....با اینهمه اتفاق که افتاده باز هم نمی تونم فراموش کنم


چقدر دلم می گیره وقتی فکر می کنم با اینهمه تلخی باید همه را بگذارم و بروم...همه را....

دلم گرفته...

ع.ح چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 10:42 ب.ظ http://abhamzavi.blogfa.com/

من هنوز در تاب آن اندیشه های فلسفی خود می پیجم و گره هایی از گم کردگی هایم نمی یابم. گرت راهی ‏هست نشانم بده... بیا که سخت درآشوبم و اندر فغان !‏

اگه خواستی بیا و بنگر این قسم خورده این راه را... منتظرم.‏

سیامک.ب پنج‌شنبه 5 مرداد 1385 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.siamakbehrooz.blogfa.com

خواستیم یکدیگر را بسراییم
و سراییدیم.
خواستیم فرداهایمان را به یکدیگر بخشیم .
تا دیگر بهانه ای برای نگذشتن از رود خشمگین تنهایی نداشته باشیم.
که نتوانستیم .
زیرا که مالک فرداهایمان نبودیم!

فرداهایمان در خشم رودخانه دوران غرق شد
و بهانه های جدایی مانند قارچ از سرودهامان رویید.

سایه جان سلام
از اینکه دیر آمدم ازت معذرت میخوام.
خاطرات و حرفهایت مثل همیشه دل آدم را آتش میزنه.
عشق تو پاکه و حرفهات حرف دل.

راستی اون نوشته ای را که قولش را دادم را پیدایش نمیکنم!
لای کاغذ پاره هایم را گشتم ولی پیدایش نکردم!! ولی میدانم که یک نسخه از آن را خواهرم دارد و آن را به زودی حتما خواهم گرفت و برایت میفرستم.
البته امیدوارم که خوشت بیاد و ارزش خواندن را داشته باشد.

در ضمن به روز هستم.
همیشه عاشق بمانی.


مسعود جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 01:34 ق.ظ http://www.bi-too-tanhaiam.blogfa.com

سلام آبجی
خوبی ؟؟
من آپ هستم
منتظر حضور گرمت
قربونت بشم
تا بعد بای

هیچکس جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:17 ق.ظ

اگر چشمات نبود دنیا نبودش/خم ابروی تو دل رو ربودش/تو که از دلربائی کم نداری/بری از این و اون دل، غم نداری/بنازم ابرویت ابرو کمونی/دلم میخواست یک کم پیشم بمونی/میدونم من بدم ای بهترینم/من سائل کجا با شاه نشینم/مگر هر کس که بد شد دل نداره؟؟/چرا مهرش براش حاصل نداره؟؟/مگر آدم بدا عاشق نمیشند/برای عشقشون دنیارو میدن/به تیر غمزه ات دل پاره پاره/تو هم مارو نخواه عیبی نداره/فدای اون دو چشم دلربایت/بیا فرشید گشته بی نوایت
معمولا برای استفاده از آثار دیگران اجازه میگیرند اینطور نیست یا شاید من اشتباه میکنم ؟؟

فرشید جان سلام

اتفاقاً‌ می خواستم از دکلمه های مخصوص تو هم یکی رو که خیلی به دلم نشسته بود و هر بار با اون بغضم می‌گیره، روی وبلاگم بذارم، ولی شما مدتهاست سراغی نمی گیری و در دسترس نیستی...
حالا هم عیبی نداره ! اجازه همه ی مطالب ما هم اگر قابل بود دست شما!
اما عزیز! بخدا نمی‌دونم کدوم مطلب رو میگی، من معمولاً شعرها رو از منابع دیگه استفاده می‌کنم... بگو کدومشونه برش دارم! قصد جسارت هم ندارم!

هیچکس جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 03:07 ق.ظ

و نمی‌دانم طاقت داری بگویم یا نه؟ /کسی مدام درگوشم نجوا میکند/ ‌آنکه دست تو را رها کرد / بخیال عاقبت بخیر شد /اما شکست / چیز شکستنی باید بشکند/حتی دل من

هومن جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 08:00 ق.ظ http://www.shahrvand63.persianblog.com

تو خیال بر انگیز می نویسی. نه مریخی و نه ونوسی!
ممنون که به من سر می زنی

کسری جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 10:23 ق.ظ http://kasra2754.blogsky


یک بوسه ز لب های تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه مهتاب مهتاب گرفتم

در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه خوبیست که از آب گرفتم

هرگز نتوانی که ز من دور بمانی
چون در دل خود، عکس تو را قاب گرفتم

مصطفی جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 12:38 ب.ظ http://www.nighteshgh.blogfa.com/

سلام
مطلبت خیلی جالب بود.
معذرت من دیر اپ شدم
و الان اپ هستم
خوشهال میشم بیای به دیدنم
خدا نگهدار

صاحب قصر یخی جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 11:34 ب.ظ http://ilighasryakhi.persianblog.com/

سلام عزیز
را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ...تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد
من اپم منتظرم

هیچکس شنبه 7 مرداد 1385 ساعت 12:29 ق.ظ

به هرکدام ازدست ها و پاهایم نخ جداگانه ای بسته بود .همین طوربه سر و دهان

و بقیه اعضای بدنم.هربار که دل اش می خواست هر کدام از آن ها را به حرکت

در می آورد و مرا وادار به انجام کاری می کرد که نمی خواستم . با نخی که به

دهانم گره زده بود،آن را بازو بسته می کرد وهرحرفی که دوست داشت با صدای

مسخره ای ازتوی دهانم خارج می کرد. تماشاچیانی هم که رو به روی ما نشسته بودند ، با دیدن

نمایش ، گاهی غمگین می شدند و گاهی شاد . وسط نمایش نخی که به دهانم بسته

بود، پاره شد و او بی خبرازاین موضوع همان طوربه کارش ادامه داد . تماشاچیان

به خنده افتادند .او چون حرف خنده داری نمی زد ، از خنده آنها تعجب کرد. سریع

متوجه من شد . مرا خارج کرد و عروسک دیگری را به جای من روی صحنه آورد .

رضا ... ترلان شنبه 7 مرداد 1385 ساعت 01:26 ق.ظ http://www.rezatarlan.blogsky.com

سلام سایه ی عزیز

خوندم و باز بیشتر از قبل به اون و تعاریف تو حساس شدم ...

احساس پاک ملموسه ولی ... مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل

بایدش ...

فرید(گلهای کاغذی) شنبه 7 مرداد 1385 ساعت 09:38 ق.ظ

اومدم عرض ادبی کرده باشم..

پیام ابتکار شنبه 7 مرداد 1385 ساعت 02:22 ب.ظ http://architectpayam.persianblog.com

.... را در پستوی خانه نهان باید کرد

م شنبه 7 مرداد 1385 ساعت 04:02 ب.ظ http://bushehrart7.blogfa.com

تکرار فاصله ها در تکرار خاطره ها جمع می شوند...
شعر ها مثل رهگذری سنگ دل دوباره بر میگردند...
شمع ها نا خواسته پروانه ها را خاکستر می کنند...
و من...
ممنون بهم سر بزن

شیلا یکشنبه 8 مرداد 1385 ساعت 08:56 ق.ظ


قاب عکس لخت خالی روی دیوار میگه نیستی

همنفس بودی یهروزی دیگه نیستی ! دیگه نیستی

تو دیگه نیستی و چشمات دیگه جای گم شدن نیست

بی تو تن پوش ترانه مرهم زخمای من نیست

اگه می موندی کنارم پابه پای من می سوختی

آینه ی خاطره ها رو به یه گریه می فروختی

تو باید می رفتی ! موندنت سقوط ما بود

حالا دوری اماهستی ‚ این تمام ماجرا بود

هنوزم وقتی شبام رو با ترانه می گذرونم

بهترین ترانه هام رو تو دل خودم می خونم

تو رو مثل یه ستاره اونور گریه می بینم

همه گلایه هام روتو یه لحظه پس می گیرم

اگه موندی کنارم پا به پای من می سوختی

آینه ی خاطره ها رو به یه گریه می فروختی

هجران یکشنبه 8 مرداد 1385 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.hhejran.blogfa.com

من گمم یا تو پیدا نیستی؟
دلم تگتونه
همه تون با هم رفتید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد