نمی دانم چرا؟
نمیدانم چرا رفتی
نمیدانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا، تا کی، برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمانِ چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد، من بی تو تمام هستیام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام
برگرد!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بیوفاییها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پائیزیترین ویرانی ِ یک دل
میان غصهای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمیدانم چرا؟ شاید به رسم و عادت پروانگیمان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
سلام
وبلاگ قشنگی داری بهم سر بزن
خدانگهدار
سلام سایه جونم.فدات شم.این حرفا چیه.همیشه به فکرتم.یاد خودم که می یفتم تو هم میای توی ذهنم.بذار شعرت رو بخونم و برگردم.فدات بشم.منتظرم باش
آخ جون اول..اول...دوم دومم...
سایه جونم خوندم.خیلی قشنگ بود.یعنی حرف دلت بود.می فهمم.می دونم.دوستت دارم.چی بگم؟چرا قدر تو رو ندونست؟چرا؟چرا؟چرا؟چرا؟آخه چرا سایه؟چرا؟نمی فهمم
سلام
قربونت برم که دوست داری اول باشی! ولی آخه نیستی که نازنین من! دلم برات تنگ شده بود.
راستش من هم هنوز نفهمیدم که چرا؟ شاید هرگز هم نفهمم... شاید هم خدا در دنیای بعدی بهم گفت!
ترانه عزیز سلام:
اولا که شعرت خیلی زیبا و با احساس بود. مثل همیشه و من به این عشق پاکی که داشتی یا هنوز هم داری خیلی احترام میگذارم و راستش به عنوان یه مرد حسودیم میشه که چرا یکی پیدا نمیشه منو اینقدر دوست داشته باشه!!! شانس نداریم دیگه ( ماخ) .
و دوم اینکه چهارشنبه سوریت مبارک و رسیدن بهار.
سوم: من هر وقت اومدم یه چیزی نوشتم و رفتم و چرا تهمت میزنی و میگی میام ولی نظر نمیدم؟؟؟!!!!!
چهارم:
این شعر را هم برای یه نفر نوشتم که دلم ازش خونه:
کاش ندیده بودم رویت
کاش نبوییده بودم بوی خوش خاک کویت.
کاش من میمردم و مهرت به دل راه نداشت
ای کاش، ای کاش، ای کاش
کاشکی نگاهت را ندیده بود نگاهم
کاشکی شکسته بود پایت ، نمی آمدی به خانه ام
ای کاش شکسته بود دستم
که قلم بر زنم و عشق بورزم
ای کاش، ای کاش، ای کاش
کاشکی این عقل عاشق پیشه ام،
عینک رنگین کمان بر چشم نداشت
تا ببینم بیوفایی،
تا ببینم روز سنگین جدایی
ای کاش دیده بودم آن دورویی
که پنهان کرده بودی زیر لبخندهای نازت!
ای کاش بوییده بودم بوی نارفیقی
که پنهان کرده بودی زیر چتر آشنایی!
کاشکی، کاشکی، کاشکی
ولی حالا تو را خواهم که از من دور باشی
تا نبینم روی ماهت
تا نبویم وی خاکت.
تا مبادا من دوباره چو صیدی داوطلب
افتم در آن دام لطیفت!
که مبادا اشک ریزم من دوباره از برای آنهمه نامهربانی
که مبادا بشکند قلبم دوباره!
باری سایه عزیز ، این قصه همچنان ادامه دارد و تا انسان
؛ دوست میداره؛ این آفت هم برایش هست.!!!
و پنجم ( آخریشه نگران نباش!!) از اینکه به اصرار من آپ کردی ممنونم و باعث افتخار من شد.
مرسی.
بیشتر به من سر بزن خوشحال میشم.
شاد باشی.
سلام سیامک عزیز
۱- من ترانه نیستم و اسمم سایه است !
(انگار تو از من گرفتارتری ها ! ترانه اون دخترِ شیطونه که برای کامنت گذاشتن برای تو با دیگران مسابقه میذاره !! )
۲- مرسی از نظراتت. بله راست میگی. شما نظر میدی، ولی کوتاهه. برام نظر شما و سایر دوستانم درباره خاطراتم مهمه. میخوام بدونم کجای کار من اشتباه بوده و چرا چنین کسانی، اجازه چنین برخوردهایی رو به خودشون میدن؟
۳- شعرت بسیار زیبا بود و باید به چنین قریحه ای احسنت گفت.
۴- برای شما هم بهترین ها را در زندگی آرزو میکنم. امیدوارم کسی که لایق مهربانی شما باشه، نصیبتون بشه.
۵- لطف کردی سر زدی
۶- مرسی، مرسی، مرسی...
سلام
جالب بود و خیلی تاثیر گذار
می خوام لینکتون کنم
اما اجازه می خوام
یه سری بهم بزن
ok رو بده
تا بعد
سلام سایه ی عزیز
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
سایه جان ببخشید ... ولی نمیدونم چرا با خوندن پست
جدیدت ... این شعر یادم افتاد ...
سلام مهربون!
مثل همیشه زیبا و عالی بود... امیدوارم بهتر شده باشی نازنین!
یاحق!
این روزها
چیزی می خواهد پشت مرا به زمین بزند چیزی که جنسش را نمی دانم!
سایه جونم سلام.ممنونم گلم که اومدی.من از این به بعد وقتم در اختیارته.هر وقت بگی آن می شم با هم حرف بزنیم.هر وقت تو بخوای!...می دونم.راستی آدرس وبلاگتو بده.نوشته هاتو،خاطراتتو دوست دارم.چشم.غمگین نمی شم.یه بار واسه همیشه غرورمو می شکنم.یعنی ته موندشو.شاید خدا خواست و....امان از این سوال های من...آره.شاید هیچ وقت نفهمیم.اما قبول کن خودمونم مقصریم.هم من.هم تو...حتی اگه جدی جدی رفته و داره ازدواج می کنه اینو بدون سایه دوستش دارم.عاشقشم.اینو بهش اثبات می کنم.به همه اثبات می کنم....قربونت برم عزیزکم.فدای تو...خداحافظ
سلام ... دوست من ... در این آخرین چهار شنبه پایانی سال ، که طبیعت بی جان ، دوباره شکفتن گرفته و " بهار " را زمزمه می کند ، با آرزوی بهترین و سرسبز ترین جوانه ها ، در ابتدا ، میانه و پایان همه سال ، ذهنیات امروزم را برایت باز نویسی میکنم تا بدرود گویان ، با واژه هایی که بوی " ماندگی " می دهند !!! وداع گویم و با تو و با " واژه های نو " ، در سال نو به سراغ طلیعه ای دیگر از " عمر " ، رفته و آغازی دوباره داشته باشیم ...
دیشب ، خیلی ها به جشن هزاران ساله ی چهار شنبه سوری رفتند و به پاس یک " دیرینه کیش " آریایی ، آتش به پا کردند تا دوباره به " قداست " آتش ، سوگند یاد کنند ... به باور من ، دیشب ، یک " معراج " دوباره بود تا برای آنچه که " اوستا " گفت و بر سینه ی ایرانیان به " امانت " گذاشت ، سر تعظیم و کرنش فرو آورد ... حس تنهایی دیشب ، یه چیز جدید بود برای من ... یه آرزو بود که " تازگی " می طلبید ... اندکی به من ، حس یک پرواز داد ... راستشو بخوای ، دیشب من به رویای یک مرگ ، زنده شدم !!!
آسمان بود و زمین و گذر عمر ... در آن هنگامه که جز ستایش خدا ، چیزی را نباید می طلبیدم ، این حضور " تو " بود که رنگ و جلای بزم تنهایی من گشته بود ... باور کن که خیلی دنبالت گشتم ... می دونستم که دوباره " باد مرا با خود خواهد برد ..." و در این جستار زیبا که تو مقصود گشته بودی ... و در آن بی یاوری که همه مبهوت مانده بودند ، من از او پرسیدم : " خدایا چرا ؟ " ببین که چه قرابتی دارد این اذهان من ، تو و یا بهتر بگویم که " ما ... " در آن دم که " سهم " خواهی تو مینمودم از خدا و شاید تو در خواب بودی و من در پای " محراب " برای التماس !!! در شب بی طلیعه ی فردای من ، طولی نخواهد نکشید که به هیچ چیزی جز " هدیه " خدا نیاندیشم ...و این گاه است که به وادی ایمن هبوط خواهم نمود ... چون این تویی که سیب سرخ حوا را به من تعارف کرده ای ... یه کم دقت کن ...
ببین چه صدا های گنگ و مبهمی به گوش می رسد ...چه شعله هایی از " عشق و نفرت " به پا شده ... به کین خواهی کدام " سهراب " ، این چنین " سودابه " به رزم می رود ؟!!!؟ یک صدا فریاد می زند : " این تو بودی که مشتاق دیدار یک دوست بودی ... همان دوستی که نامش را قرین و هم نشین آسمانی های من نمودی ... " باورت میشه که در بهت و انگشت به دهانی من ، ترا دیدم که گام میزدی در میان شعله های " آتش " در حالی که با انگشت اشارت ، حرف های " پیکره " مرا به خودم می فروختی ...
خدایا !!! چشم هایم را می خواهم بگشایم ... این تنها آرزوی من در زمان " واژه فروشی " هایم بوده و هست ... صدایی پاسخم داد : " مگر خودت به دنبال این مصیبت مسیح ، از کشتی نوح نگریختی ؟ بی چاره ی وامانده !!! کشیش ها به تو دروغ گفتند ... "
وای که از عالم برزخ رهیدم ... بی واهمه از آنچه که دیده بودم ، گفتم خدا یا شکرت ... اگر می خواستم که شاهد یک " دلبستگی " باشم ، هزار مرتبه شکر که اول آیینه شکستم و نه آیین ... بیدار شدم ودر بیداری مُردم !!! مُردم تا بدانم که برای چی " ضجه ی بی دلشدگان " را نمی فهمم ... چه خوب ... حالا یه فرصت دیگه دارم ... یادمه که خدا یک بار گفت که : " برترین موهبت را به بنده هایم عطا کردم ... من عاشقم پیش از اینکه خالق باشم ... برو و از این واژه ی من ، دنیا را تسخیر کن ... "
خدایا از اینکه فرصت اندیشیدن به من دادی تا از میان شعله های " عشق و نفرت " ، برترین را گزینش نمایم ... ممنونم ...
بیداری طبیعت را به تو ، شاد باش می گویم ... در انتظار بهترین فصل خدا ... آرزوی بهترین ها برای تو دارم ...
پیام ( یگانه ) از دریای جنوب که حس بیداری طبیعت را پیش از امدن خورشید ، از ماه یاد گرفت و خیزاب نمود تا به ساحل شنی برسد و سلام کند ...
ساعت 10:30 بامداد چهار شنبه ... 24/12/84
سلام سایه جون
ممنون که فراموشم نکردی. راستش از همه چی بیزارم ..بیزارم...بیزارم
ولی با وجود این نمی خوام دوستانی مثل تو رو از دست بدم.
سایه خیلی خسته ام ...اندازه هزار سال خسته ام .
دوست دارم و آرزو که یه بار دیگر مادرمو تو آغوش بگیرم و ببوسم .
سایه ی من سلام.
عزیزم منم هر بار که کامنتاتو می خونم خوشحال می شم.بالاخره توی این دنیا تو و هجران رو دارم که حرفامو بفهمین.چقدر خوبه که باهات آشنا شدم.باشه.توی این چند روز چی؟این چند روز قبل عید فرصت داری؟منم یه وبلاگی دارم که آدرسشو هیشکی نداره.می خوای بهت بدم؟حرفاییه که همیشه توی دلم می مونه و اون نمی خونه...باشه من ساعتشو بهت می گم.قربونت برم عزیزم.مراقب خودت باش.خداحافظ
بلاگ زیبایی دارین
به من هم سر بزنین ممنون میشم
ایشالا سال خوبی هم در انتظارتون باشه!!!
سلام
خوبی سایه جان
سال نوت مبارک باشه و امیدوارم سال خوبی داشته باشی
نوشته من نا امیدانه نبود گفتم نعمت حیات نه در بند حیات
تو وبلاگم یه توضیحی دادم
قسمت نظراتت باز نشد نمی دونم چرا .ولی برای بچه های دیگه باز شد . خلاصه انداختمش تو frontpage تا واشد
امیدوارم به عشقت برسی . کسی که لایق عشق تو باشه و بالعکس
شاد باشی زیااااااااااااااد
سلام سایه جون
من جفت متن آپ شدتو خوندم
اما وقت نمی کردم نظر بدم
سایه جان فقط میتونم بگم تو زندگی آدما خیلی اتفاقاتی میوفته که داغونت می کنه
اما باز از ریزش تمام غرورت ساخته می شی
و یقین داشته باش که تو تنها مصیبت زده نیستی
خدایی که من می پرستمش هر کسی رو که بیشتر دوست داره بیشتر عذاب میده تا به تکامل برسه
گرچه ما راز این ها رو کامل درک نمی کنیم
سایه عزیز...با تک تک سلولهام آرزو می کنم که بتونی عشق ویران شده ات رو فراموش کنی و جاشو بدی به عشقی که کور کورانه نباشه...و علاوه بر دل عقل و منطق هم درش جا داشته باشه
به امید رخت بر بستن غم هایت....
به امید آن که به خدا اثبات کنی هنوز عاشقشی . لایق بهترین هایی....
دوست دارم
خدافظ
خیلی جالب بود خیلی .
سلام سایه عزیز!
ممنونم از حظورت گرمت
حسی که آقا فرزین داره! یه کم منم مشابهشم.
از اینجا بهش سلام میکنم ! خیلی وقته که ازش بی خبرم!
باید بهت بگم که اونی که رفته فراموشت نمی کنه!!!
بعضی وقت ها عشق هر روزش یه رنگه!!
اینو می دونستی که اگه دو نفر همزمان به هم دیگه فکر کنند خواب هم دیگه رو می بینن؟؟!؟
خب من برم دیگه! خوشحالم که تو وبلاگت هستم!
پیشاپیش سال نو رو بهت تبریک می گم! امیدوارم که همیشه سبز باشی!
موفق و خوش باشی:* ( همزبونه تنهایی ها)
سلام نازنین!
سال نو مبارک!
سبز باشی و خرم
سلام
مرسی که به وبلاگ من سرزدی
موفق باشی
سال نو شماهم مبارک
بای
سلام سایه جان......خوبی... یک روزه دیگه به سال جدید نمونده و من اینجا اول سال نو را به شما دوست خوبم تبریک عرض کنم امیدوارم سال پر برکتی برات باشه و خدا برات همه جوره بسازه...سبز و سرخ و آبی باشی ...نوشته های زیبابیت نشانه عمق فکرت و زیبایی کلماتیست که در بکار بردنشان نهایت ظرافت را بکار میبری قلمت همشه سبز باد ..عالی بود ..منتظر نوشته های خوبت هستم....... آخرین آپ من در سال ۱۳۸۴ منتظر حضور قشنگت هستم......فعلا
درود بر سایه تنها.
از اینکه مرا قابل دانستی و به خانه من آمدی،خوشحالم.
باید بگویم: شما اصل خلقت هستید، ما سایه شماییم. شعرت زیبا و غمگنانه بود. آنچه که از دل بر می آید، ناچار بر دل می نشیند.
از بزرگ پرچمدار هستی میخواهم که اندوه از تو بزداید.
من شما را لینک کردم. نوشته هایت زیبا و دل انگیز است. اما عکسهای سنگین آپلود می کنی و کلیک راست را هم برداشته ای که عکس را به زور نمایش دهیم! کفم برید تا صفحه ات بازشد. این در حالی است که من خط ای دی اس ال دارم!
بدرود تا گاه دیگر...
برایت آرزوی سربلندی دارم.
سایه خانوم عزیز :
اول به رسم ادب تشکر که حرفی و نکته ای هرچند کوتاه توی قدح من نبشتی .
دیم به رسم باستانی : شکفتن و تحول طبیعت و در کنار دگردیسی بدیهامون بهت تبریک میگم . امید دارم که بخوای و بتونی به اونچه کمه میخوای برسی .
سیم به رسم دوستی ای که شاید هنوز دوستی نشده : ازچه دلتنگی ؟ دلخوشی ها کم نیست .:
مثلا این خورشید
کودک پس فردا
کفتر ان هفته
یک نفردیشب مرد...و هنوز نان گندم خوب است ....
درسته که من هرچی هم بگم ( البته در بطن ماجرای حس زیبات نیستم اما از نوع نوشتت...) نمیتونم که کامل برای تو بنویسم . چراکه این حسی که بوجود میاد توی هرکسی برای هرشخص یه نوعه و نمیشه که اونو ادراک کنه کسه دیگه ای . اما به رغم اینها باوجود شخصی بودن حست من حرفی بگم :
اگه میخوای که برسی بهش باسخن هیچ کس ناامید نشو تا جایی که یابرسی و یا خودت شخصا تصمیم بگیری دنبالش نری . و درضمن هرگز حتی اگه روزی تبدیل به نفرت هم شداین زیباترین حس . بازهم از اینکه روزی عاشق بودی متاسف و پشیمون نشو .
و به رسم معاشرت : به امید دیدار هرچند الکترونیکی .....
پر گشودی رفتی و نمی داستی
که پس از رفتن تو چه پری از ما ریخت
دل بریدی رفتی و نمی دانستی
که پس از رفتن تو چه دلی از ما سوخت ...........
=============================
سایه عزیز
درود بر شما . بی نهایت سپاسگزارم که به وبلاگ من سرزدی . باز هم منتظر قدمهای سبزت هستم .
وبلاگ بسیار زیبایی داری بهت تبریک میگم . سال نو رو هم بهت تبریک میگم امیدوارم که سال بسیار خوب همراه با موفقیت و شادی در پیش رو داشته باشی .
موفق باشی
سایه خانم سال نوت مبارک باشه و تعطیلات هم
خوش بگذره
سلام سایه جان دوست مهربونم
سال نو به شما و خانواده عزیزتان تبریک می گم.امیدوارم سال شادی و آزادی برایتان باشد.
موفق وسر بلند باشید.
سلام سایه ی عزیز
در آستانه ی سال نو ... بهترین ها را برایت آرزومندم ...
سایه جونم سلام خانومی.خوبی؟ووووووی فدات بشم.دلم واست تنگ شده سایه جونم.نزدیکای سال تحویله.دعا یادت نره ها!!ایشاالله سال خیلی خوبی داشته باشی.به همه چیزی هم که می خوای برسی.منو نگاه کن.از خدا بخواه.به خدا بگو هر چی تو واسم صلاح می دونی.اون وقت بهتر می شه حالت...دلم و گوشم مال توئه.هر وقت خواستی بگو میایم حرف می زنیم.خیلی دوستت دارم سایه...خیلی...مراقب خودت باش.
سلام سایه.
مرسی که به وبلاگم سر زدی
سال نو هم مبارک
راستی اون شعره رو هم خودم گفتم و از سروده های خودمه.
بای
سلام ای دوست ............ عید شما مبارک ........... امیدوارم سال خوب وخوشی رو در ژی داشته باشید و هر چی که از خدا می خواهید بهتون بده ....... وبلاگ خوبی دارید خوشحال می شم به کلبه حقیر من هم یه سری بزنید .......... با آرزوی موفقیت ....... منتظرم
سلام سایه خانم
چرا اپدیت نکردی منتظرما ۱ بار بهت گفتم این قدر غصه نخور خواهشان
باید از اشک بپرسم:
که چرا مرهم درد است؟
باید از برف بپرسم:
که چرا این همه سرد است
باید از موج بپرسم
که چرا این همه مغرور؟
از کجا می آید آخر؟
به دل من این همه شور!
...
باید از ابر بپرسم:
که چرا این همه دور است؟
باید از ماه بپرسم:
که چرا منبع نور است؟
با سلام:
غم همیشه با انسان هست.
لبخندت بیشتر باد.
سلام عزیزترینم
مثل همیشه با احساس و عشق پاک مینویسی .
گاهی از خدا میپرسم خدایا این احساس پاکی که تو دل بعضی آدمها هست جوابش کجاست ؟ آره جوابش کجاست ؟
باز فکر می کنم و میبینم خدا هر چیزی رو که آفریده جوابشم آفریده !
پس مطمئن باش با این قلب عاشق تنها نمیمونی و یه روزی کبوتر عشقت پرواز می کنه
و روی یه بامی میشینه و دیگه از جاش بلند نمیشه
اگه شد دو تا کبوتر عاشق میشه
بعدشم سه تا یا بیشتر (چشمک)
*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* *•. .•*..*•. .•*.
(¸.•´ (¸.•` *سال نو مبارک¸.•*´¨) ¸.•*¨)
•¤**¤•.•¤**¤•.•¤**¤•.•¤**¤•. •¤**¤
دوستت دارم
بهترین دوستم
ماچ ماچ
سلام مهربون
نمیدونم می تونم بگم :
عیدتون مبارک
سالی سرشار از خوشی براتون آرزو می کنم
منو ببخشین که دیر بهتون سر زدم
خیلی متاسف شدم ...خدا بیامرزدشون و بهت صبر بده عزیز...کمتر پیش میاد پستهای قبلی وبلاگی رو مرور کرده باشم و لی وبلاگ شما رو از اول تا آخر خوندم ...عزیزم فقط می تونم بگم که عاشق بمون !
برقرار باشین و بهاری
بدرود
سلام سایه ی عزیز
نمیخوایی آپ کنی ؟؟؟
حتما مسافرتی که نمیتونی آپ کنی ... امیدوارم که بهت
خوش بگذره عزیز ...
سلام دوست عزیز... من آپ کردم دوست داشتی بیا....
راستی چرا دیگه وقتی آپ می کنی خبرم نمی کنی؟
سایه جونم خیلی دلم برات تنگه...به قول هجران گریه دارم..کوشی؟می خوامت...زودتر بیا.باشه؟
از آشنایی با وبلاگ شما خلی خوشحالم . امید وارم همواره موفق باشید . خوشحال می شم به من سری بزنید .
سلام مهربان
زیبا و دلپذیر بود
...
بی شک خدا هم گریسته آن زمان که:
دل بسته یی دل برید و دلش شکست و گریست...
بنده یی شب گرسنه سر به بالین برد, دلش شکست و گریست...
دخترک برای معصومیت از دست رفته اش دلش شکست و آرام گریست...
آن زمان که کسی زوال بهانه ی زندگیش را به چشم دید, دلش شکست و گریست...
بی شک خدا هم آن زمان همدل با تو آرام شکسته و گریسته
خدا هم تنهاست...
مثل تو که تنهایی
مثل من که تنهایم
مثل تو که غمگینی, مثل من که غمگینم؛مثل ما که با غم هایمان تنهایم, خدا هم تنهاست...
راستی اشک خدا رو دیدی؟
اینبار بیشتر دقت کن, شاید در بلورهای دل شکسته یی ببینی!!!
...
از خدا گله دارم...
همیشه منتظر...!!!
پیروز باشی و شاد همیشه
سایه جون سلام
نمی خوای آپ کنی؟
دلم واسه خاطره هات تنگ شدره
من هم آپ کردم
اگه حوصله داشتی یه سر بزن عزیز
بای
سلام سایه ی عزیز
کجایی با مرام ...
هر جا هستی امیدوارم که بهت خوش بگذره ...
شاید سفر آرامش قبلی رو بهت برگردونه ...
سلام سایه ی من...خوبی خانومم؟اجازه اجازه؟اجازه هست فدات بشم؟دلم برات تنگ شده...سایه کوشی؟سایه ی فراری شدی؟
می خوام برام حرف بزنی...اینقدر بگی تا این بغض از گلوم رد شه..
ما که می دانیم همان لحظه ی آخر........
زیر آتشی که نه از جنس شمع.........
داریم عشق بازی می کنیم با یک قلم.........
کارمان به جهنم هم می کشد.........
اما باید یا خدا بود........
یا به همین جهنم دل خوش کرد.
سلام مهربون!
سال نو مبارک و ایام به کام ! شاد باشی و سر فراز!
امیدوارم سال جدید رو خوب شروع کرده باشی نازنین! برای آرامشت دعا میکنم!
یاحق!
سلام
ممنون که به من سر زدی
منو ببخش که خیلی دیر اومدم
سال نو رو تبریک میگم
امیدوارم سال خوبی داشته باشی
قربونت بشم
بازم سلام سایه جونم.خوبی عزیز دلم؟؟؟ایشالله که بهتر باشی.سایه جونم من باز وبلاگم رو اپ کردم .افتخار میدی بیای و بهم سر بزنی ؟؟من باز به یادش نوشتم.میدونی سایه نرفته کنارمه اما حس میکنم انگار روحش یه جای دیگس.نمیدونم اما میترسم.نمیخوام حس کنم دارم به آخر راه نزدیک میشم.به خدا خسته شدم بس که خودمو گول زدم.نمیدونم.اما تو هم واسم دعا کن واخه سایه تو تا حالا دووم اوردی اما من خودمو میشناسم اگه بره من ...........
منتظرتم عزیزم
تروخدا کمتر غصه بخور ما آدما فقط حرفشو میزنیم که میگیم کمتر غصه بخور وگرنه عمل کردن بهش شاید یکم سخت باشه.سایه نمیدونم چرا دوست دارم باهات دردودل کنم.
عزیزم بیا به وبلاگم سر بزن که منتظرتم
قربون اون قلب بااحساست
ابجیت:پرستو
شیر فرهاد عزیز
مرسی از نظر شما، چشم ... حتماً اعمال خواهد شد !!!
شما چیزی از این نوشته های سفید فهمیدید؟؟