آخرین حرفم با تو
آسمان ترک خورده
آینه شکسته
و طپشهای هراسناک
در فاصله میان درد و مرگ
اینست تصویری روشن از دنیای تاریک من
ضجه من همه برای گریز از درد بود
در فاصله تاریکی و سرما
من در دردناکترین شبها
تو را به دعایی نا ممکن طلب کرده بودم
در هیچستانی که نه نور بود و نه گرما
من دستان و اطمینان تو را طلب کرده بودم
من خدا را به تو طلب کرده بودم
اما اینک فواره خونی که از آسمان یقین دلم جاریست
و صدای نالههای دعا ....
من ایمانم را از دست داده ام
من دعا را از دست داده ام
من عشق را از دست داده ام
در خلائی که نه نور هست و نه گرما
من خدا را نیز از دست داده ام…
وقتی دیگه بهانهای برای ماندن نباشه، ... وقتی دیگه ریشه اعتمادت خشک شد، ... وقتی دیدی هر کسی به نوعی تو رو به بازی گرفت و به ریشت خندید، ... وقتی دیگه نتونی نفس بکشی، ... وقتی قفسه سینهات چنان ناتوان بشه که برای تحمل وزنه ی هر نفس، به جان کندن بیفته، ... وقتی ایمان پیدا کنی که حتی یک نفس برای تو کشیده نمیشه، وقتی تنها امیدت رو تو کیسه توکل به خدات بریزی و یکسال با خودت از این مطب به اون مطب به دوش بکشی و بعد یکباره با نظر آخرین پزشک، آخرین پناه، از دستش بدی، ... وقتی بدونی زندگی و آدمهاش چقدر پوچ، خندهدار، مشمئزکننده و فناپذیرند، ... وقتی دیگه نخوای زندگی رو، آدمها رو ... هیچکس رو ... وقتی حتی نخوای کسی زیر تابوت بیکسیات رو بگیره... اونوقت تصمیم میگیری کوچ کنی!
بری به جایی که اگر ماندی، خودت باشی و خودت ... و اگر نماندی، باز خودت باشی و خودت!
به مناسبت تولدم
و بزرگ میشویم و شاید هم کمی بزرگتر، هنگامی که زمان به سرعت میگذرد و تجربههایمان افزون میگردد و اندیشهمان نیز وسیع و آزادتر.
و به همان اندازه و گاهی هم کمی بیشتر کوچکتر میشویم، آنگاه که دنیای تفکرمان کوچک میشود و در عین حال احساس بزرگ بودن میکنیم.
وقتی به همه ی جهان بیندیشیم، میبینیم دنیای خودساختهمان چقدر کوچک است!!
آری وقتی همه را دوست بداریم بزرگ شدهایم!
وقتی که یادمان نرود همه چیز این دنیا قراردادی است و پایان پذیر.
حتی خودمان
که یکروز پایان میپذیریم.
راستی امروز بیست و ششم دی، روز تولد من است.
باید بروم خودم را با متر اندازه بگیرم تا ببینم چقدر بزرگتر شدهام.
و شاید متراژ خانهام را
و قیمتی که بر روی لباسهایم فروشنده زده بود
و یا میز کارم را ...
و شاید بلندی تقدیرم را ...
یا بیمهریهای انسانها را ...
نمیدانم با کدام یک کمی بزرگتر شدهام؟!!
اما...
مهم نیست چقدر بزرگ شدم ... مهم این است که با همه کوچکیام فهمیدم :
نه زندگی، نه عشق، نه آدمهاش، نه دارائیها، نه این آسمون آبی دودزده، نه خاک وطن، نه غربت، نه تنهایی، نه دوست و آشنا، نه حتی تو ... دیگه هیچکدوم، آرامش بخش نیست! دیگه هیچکدوم بهانهای برای ماندن من نیست... نیست!
میرم به جایی دور ... جایی که نه آدمهاش رو بشناسم ... نه عشقشون رو ... نه خاکش رو ... جایی که هیچکس نباشه ... هیچکس ... حتی تو!
راستی ... برای تولدم نیستم و تو باز، آخرین فرصت تبریک و خداحافظی رو از دست دادی!!!
خداحافظت!
سلام عزیز.. خوبی؟ بالاخره آپ کردم. روزها میگذره و هنوز عقربه ها قدرت شکست اصولو ندارند!. منتظرت هستم.. سر بزن.. ممنون
سرد است/ یا تو گم شده ای/ لابه لای آدم های عجول/و بخار کلمات/یا من هنوز آدم نشده ام/به هر حال/ به دلیلی عجیب/صندلی رو به رویم خالی ست
سلام. شاید آخرین نوشته! سر بزن.. میخام نظرتو بدونم.
یک قدم به بیرون خودم که می گذارم و میچرخم، به کسی که هستم نگاه میکنم، حسابی تر سناکه! علت و توجیه نمیخواد، من عادت کرده ام به زندگی که باید باشم،نبودن بی معنیست. این شبها هم، با این بی تو رسیدن هر روزه اش، حوصله ام را دارد سر می برد!
سایه جان سلام
من محمد هستم
یادمه اون موقع ها با خودن نوشته هات خیلی لذت می بردم
رفتنت واقعا غم انگیزترین فاجعه توی این دنیای مجازی بود
اما بازم منتظر نوشته هات می ممونم.
صدای دیدار
با سبد رفتم به میدان ، صبحگاهی بود.
میوه ها آواز می خواندند.
میوه ها در آفتاب آواز می خواندند.
در طبق ها ، زندگی روی کمال پوست ها خواب سطوح
جاودان می دید.
اضطراب باغ ها در سایه هر میوه روشن بود.
گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد.
هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسایان گسترش می داد.
بینش هم شهریان ، افسوس،
بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود.
من به خانه بازگشتم ، مادرم پرسید:
میوه از میدان خریدی هیچ ؟
- میوه های بی نهایت را کجا می شد میان این سبد جا داد؟
- گفتم از میدان بخر یک من انار خوب.
- امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد سر رفت.
- به چه شد ، آخر خوراک ظهر ...
- .....
ظهر از آیینه ها تصویر تا به دور دست زندگی می رفت.
دوست من کارت حرف نداره
منم آپم منتظره حضوره سبزت
به بهانه 11/6 .. تولد !
... و این سفر دشوار نیست،تا وقت رسیدنام صد بار رسیده ام!..
باید بروم
و از خودم بپرسم
من کجای ِ این بازی را بلد نبودم؟...
عزیزم آپم. خوشحال میشم سر بزنی
سلام عزیزم
نمیدونی از دیدن کامنتت چه قدر خوشحال شدم
بیصبرانه منتظرت هستم
بیا که بس دلم تنگ است و ...
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
سلام دوست من شما زیبا می بینید من نوشته ها و شعرای تو وبم مال خودم از مطالبتون لذت بردم
به اومید دیدار
وبلاگ جالبی داری من را هم از نظرا تت بی بهره نذار منتظرتم
اول آذر هم با یک غزل جدید به روزم
سلام به وبلاگ من سر بزنین منتظرتون هستم نظرتون در باره تبادل لینک رو هم بهم خبر بدین.
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
وب باحالی دارین خوشحال میشم به من بدبخت فلک زده بیچاره درمانده ی بی کس و کار بخت برگشته هم سری بزنین.
اینجا چه میکند بر مرز شادی و غم قدم میزند، تلوتلو خوران خود را از لیز خوردن در غم حفظ می کند تا روی شادی زوم کند ولی میداند: "خیال" صفحۀ نمایشی است که روی یک خلاء را می پوشاند*، پس خلاء شاد زیستن خود را با خیال و فانتزی آن پر می کند شاید که غم از رو برود. دو قدم جلوتر "غم خوردن" آخر روشنفکریست و "غمگین بودن" دلیل درست بودن!
سلام مهربون
خوبی؟
چه عجب!! چه کاره خوبی کردی که یادی از ما کردی
خوش میگذره؟ چه کارا می کنی؟
فکر می کردم که میشه یه کلوپ بزرگ بچه هایی که از تنهایی مینویسن درست کرد اما ... اما اونقدر تنهایی ما بزرگ و بزرگتر شد که خودمون توش گم شدیم!!!
حسش باشه ماهی یه آپ دارم
موفق و خوش باشی بازم بیا پیش ما
سلام سایه ..
نمی تونی تصور کنی چه حس خوبی دارم با خوندن کامنتت !
جوابش رو دادم تو وبلاگ خودم .. می تونم امیدوارم باشم که باز ببینمت ؟
برگشتم که بنویسم .. برگرد سایه .. برگرد
سلام. چرا دیگه به من سر نمیزنی؟ آپم
در بستری که/ حتی جا برای یک نفر هم تنگ است/ هیچ خاطره نیست از آغوشی که/ لذت وصال را به اشتراک میگذارد/ و شیرینی هیچ خاطره ای/ تلخی امروز ها را التیام نمی دهد/ به بهانه نا کامی عشقی که وجود نداشته است/ نتوان گریست...
" تمنای وصالت نیست/عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم/ نیستم در بند درمانت "
سایه عزیزم !
به روزم .
به روزم حتما به من سر بزنید منتظرتون هستم
از این مدت که نبودم و نتونستم مطالبت رو بخونم متاسفم اما حالا که هستم با من باش
زیبا بود این آپ دوستدار تو میثم
با من باش آپم با.........پایان کار
سایه جان سلام
من به کمکت احتیاج دارم
حتما جوابمو رو بده ...
بیا به وب لاگ من و یه پل ارتباطی به من معرفی کن .
حتما باید باهات صحبت کنم .
تکیه به شونه هام نکن ، من از تو افتاده ترم
ما که به هم نمی رسیم ، بسه دیگه بذار برم
کی گفته که به جرم عشق یه عمری پرپرت کنم
حیف تو نیست کنج قفس چادر غم سرت کنم
من نه قلندر شبم ، نه قهرمان قصه ها
نه بنده حلقه به گوش ، نه ناجی فرشته ها
من عاشقم همین و بس ، غصه نداریم بی کسیم
قشنگی قصه ماست که به هم نمی رسیم
___سلام دوست قشنگم____@@@@@___
__من لینکت کردم ---------@@@@@___
اگر دوست داری تو هم لینکم کن@@@@
به اسم سام یا وفاداری@@@@@@@@___
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
___________________________
______@@@@@@@@@_______
__@@@@@_______@@@@@___
_@@@@@_________@@@@@__
_@@@@@__ابوالفضل __@@@@@__
_@@@@@_________@@@@@__
__@@@@@_______@@@@@___
______@@@@@@@@@_______
___________________________
__@@@@___________@@@@_
___@@@@_________@@@@__
____@@@@_______@@@@___
_____@@@@_____@@@@____
______@@@@___@@@@_____
______@@@@@@@@@______
_______@@@@@@@@______
__________________________
______@@@@@@@@@@______
______@@@@@@@@@@______
_منتظرم______ _@@@@______
_______________@@@@______
______@@@@@@@@@______
______@@@@@@@@@______
____بیا________@@@@______
_____________@@@@______
______@@@@@@@@@______
______@@@@@@@@@______
سلام سایه ی عزیز
راستش از دیدن کامنتت تعجب کردم ...
باید بگم شاید خوب نتونستم منظورم رو برسونم ... هر چند تو خیلی از موردهایی که گفتی من هم با تو موافق باشم ...
از اینکه اشکالات موجود تو ی این پست وبلاگم باعث شد که یه دوست قدیمی دوباره بهم سر بزنه ... خیلی خوش حالم ...
البته اگه ... شما همون سایه باشی ...
سلام سایه ..
این بار هم حس خیلی خوبی دارم با خوندن کامنتت !! خیلی خوب !
خیلی وقته که هیچ جا نرفتم اما اومدم اینجا و با آدرس همون تاریک خونه برات کامنت می ذارم !
خیلی دلم می خواد باهات حرف بزنم .. فکر می کنی بشه ؟!
سال خیلی وقته نو شده اما این اولین تبریک اینترنتیه منه ! .. سال نو مبارک
منتظرتم
salam dooste aziz chetori
hatman bia va nazareto bede
albume jadidamam be zoodi mizaram
sar bezan
montazeram
albat in hamoon albumie ke ghogha kard nemidonam shayad DL kardi
ama age nakardi zood bia ahange jadidemoonam dar rahe ba video clip
age ba linkam movafeghi ba ALIENS OF ANATHEMA link kon
ta bad
سلام عزیزم
وبتون خیلی قشنگه امیدوارم که موفق باشی به ماهم سری بزن
فدایت
salam
mamnoon
ama chera nemishod Dl konid?
eshkal az chi bood
montazere albume jadide ma bashid
ta bad
salam sayeh jan khobi azizam sharmandeh man khil vaghte ke dir be dir on misham merse ke hanoz mano faramosh nakardi man iran nistam 3 sale alan iran nistam va kam on misham delam barat tan g shodeh bod rasti ti nazarat khonadam ke bache ha goftan rafti on vare ab /koja haste azizam .harja ke hasti behtarin lahzat ro barat arezo mikonam/moafagh bashi.
سلام سایه جان
خیلی خوب مینویسی نوشته هات آرومم می کنن.
گاهی برای رسیدن به خودت باید سفر کرد...
گاهی تقلای بهار هم نمیتواند نو را از رفتن باز دارد!
شاید سفر روحی تازه به این کلبه ی تنهاییه دلت داد...
راستی تولدتم مبارک.
اگه خواستی به وبم سر بزن خوشحال میشم...
با اجازت وبلاگتو با عنوان
سایه تنها
لینک کردم اگه مایل بودی منو هم با اسم
مسافر شب
لینک کن...
موفق باشییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.
آزمایش!!! ۱..۲..۳..
سلام سایه خانوم
من و شما کمی هم دیگه رو می شناسیم
امیدوارم حالتون خوب باشه. ممنونم که شما هنوز یاده بنده هستید.
دوست دارم نظر شما رو راجع به وبلاگم بدونم
خیلی برام مهمه.
خداحافظ
تو یه اسطوره ای
سلام سایه عزیز امیدوارم حالت خوب باشه
خیلی خوشحال میشم که دوستای اون سالها هنوز هستن حالی از هم می پرسن.
انگار اون روزا با وجود شما تکرار می شه یه جورایی.چون یاد خاطره هایی به خاطرم میاد.
ببخشید که یکمی دیر اومدم
چه خبرا؟خوش میگذره؟
آپ کردم.ترانه اش برات غریبه نیست
سلام
ممنون از حضورتون
واقعا دلگرم کننده بود
سلام
کجایید شما؟؟؟؟؟؟؟؟
یه خبری بدید لطفا نگرانتونم
سلام بر دوست نازنین سایه ی عزیز . حالا بیا کمی جلوتر از سایه هایت بایست .نصف دنیا تاریک است .و. نصف دیگر تاریک تر . و دنیا پلی ست آویزان پل دیگر .و پرنده شدن یعنی همین .تعلق معلف به هزاره ی هزار سوی نابرابر . همیشه همین است ماه پیشونی .دستت که خالی می شود .سرما مشتت را پر میکند ( از مجموعه شعر ماه پیشونی) این قسمتی از شعر ماه پسشونی بود که دوست داشتم برای شما بذارم سری به وب ما بزنید دست خالی بر نمیگردید .با سپاس
سلام سایه ی عزیز
...
.....
با یک دنیا عشق کنار همه محبت هایم منتظرت هستم!
با کوله باری از اشک کنار کوهی از غم هایم ایستاده ام!
با جرمی به نام عشق دلم را تنها گذاشته اند!
برگرد!
به خاطر عشق
به خاطر...واقعا وبلاگت زیباست
سلام سایه عزیز
خدا می دونه تو این دل خستم چی می گذره
دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم (منظورم هیچ مردی)
سلام
فردااااا
یادمه
که رفتی
تولدت مبارک باشه خانوم
سلام عزیزکم خوبکی تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوشحال میشم به منم سرکی بزنی عزیزکم
منتظرتم
فعلا
سلام اسطوره
تو نوشته هاتون یه حسه خاصیه
دیوونه میشم
آپ کردم دوست دارم شمام بخوندیش
سلام سایهء عزیز امیدوارم خوب باشی و سر حال و شاد
قلمت رو هنوزم بر نداشتی ؟
حس تو منجمد شده شاعر؟؟
کجایی تعریف کن خوش میگذره؟دانشجو یا فارغ التحصیلی یا سومی؟
همزبونه تنهایی ها... همزبونه تنهایی ها نبود و نیست... یعنی بود نبود نیست شد انگار از اول هم نبود اصلا...!!!!! یه جور همزبون بی همزبون شد که همه تنهایی ها پر شد از تنهایی ها..... ای امان ای اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
تو جامعه ای که مردان و زنان عمل میان رو کار عشق باید بره تو گنجه انگار....
میخواستم صدات رو بشنوم البته اگه مایل باشی